در کتاب «مشتری بی صدا؛ چرا مشتریان ما را ترک می کنند؟» آمده است:
مشتریان ناراضی، همیشه شکایت نمی کنند؛ اغلب ما را ترک می کنند.
یکی از موضوعات عجیب در سرزمین نازنین ما اینه که بعضی از آدمها دوست دارند داشته های دیگران رو متعلق به خودشون بدونند.
مادرم از قول این آدمها می گه: «مالِ خودم، مالِ خودم؛ مالِ مردم هم، مالِ خودم.»
سلام.
انگار حرفهایی که از جنس صحبتهای خصوصی هستند را ناخواسته با سلام شروع می کنم.
این یک اقرارنامه است که شاید اصلا آن را نخوانید، ولی به سبب اهمیتی که برای خودم دارد و لازم است مدنظر داشته باشم، آن را می نویسم.
بعد از نوشتن پست دیشب با نام «دندان پیش یا دندان آسیا؟ مساله این است.» حال خودم خیلی بد شد.
حذفش کردم.
یک عده بودیم که همگی با مدرک دانشگاهی و سابقه ی کاری مرتبط وارد سازمانی شده بودیم که خیلی سال بود استخدام گروهی نداشت و از طرفی دیگر هم مدارک تحصیلی کارکنان ِ پیش از ما، اغلب غیر دانشگاهی بود.
میز غذاخوری را گذاشته بودند گوشه ی سالن، صندلی های آن را هم در کنار مبل های تشریفاتی و مبل های راحتی، یکی یکی در کنار هم دیگر دورتا دور سالن پذیرایی چیده بودند. درست شبیه اتاق انتظار درمانگاه ها یا سالن انتظار دفاتر کاریابی که افراد یا روی آنها مشغول فرم پر کردن هستند یا کلافه و عصبی فرمهای تکمیل شده شان را در دست گرفته اند تا صدایشان بزنند و وارد اتاق مصاحبه بشوند.
مدتی است فکرم به موضوعی مشغول شده که الان تصمیم دارم اینجا بنویسم.
تواضع کردن از سوی هر کسی شایسته و پسندیده نیست.