روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

53 اصل مذاکره و یک دزد

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ

 

می خواهم از یک دزدی برایتان بنویسم.

 

یکی از افتخارات من در عرصه ی آموزش این است که -مثل خیلی مباحث دیگر- مذاکره را نخستین بار از معلم و دوست ارزشمندم «محمدرضا شعبانعلی» آموخته ام. 

 

 

یکی از کتاب های دوست داشتنی و مفیدی هم که همان سال ها خوانده ام کتاب «53 اصل مذاکره» بود که پایین پست معرفی اش خواهم کرد. کتابی که سر کلاس ها هم عموماً به همکاران و دانشجوها و دیگران  معرفی اش کرده ام.

 

چند روز پیش، یک دوست بزرگواری از یک انتشاراتی معتبر و صاحب نام تماس گرفت و گفت که عزیزی مرا به عنوان داور برای بررسی کتابی تالیفی در حوزه ی مذاکره به آنها معرفی کرده است.

 

معرفی کننده بی حد عزیز بود، موضوع هم موضوع مورد علاقه بود و ... بلافاصله پذیرفتم و کار را شروع  کردم.

 

کم کم و با حوصله جلو می رفتم و یادداشت برداری می کردم.

 

ساعات اولیه ی بامداد بود.

 

دو شبی به سبب سرماخوردگی و تاثیر داروهایی که ناخواسته کمبود خواب را برای آدم جبران می کنند، کار عقب افتاده بود.

 

خودم را جمع و جور کرده بودم و داشتم کار می کردم که احساس کردم متن دارد به من فرکانس هایی می دهد.

چند دقیقه یکبار، این فرکانس ها تکرار می شد.

تا رسیدم به جایی از متن که در خصوص «تفاوت نتایج مذاکره برای زنان و مردان»، نوشته بود:

 

«در تحقیقاتی که من و همکارانم بر روی این موضوع حساس

انجام دادیم، متوجه شدیم که تصویر کلیشه ای مثبتی که ما

از زنان، به عنوان خوب، مهربان و قابل کنترل در ذهن داریم،

در واقع می تواند در مذاکره به آن ها آسیب وارد کند.»

 

این دیگر از آن فرکانس های آتشین بود!

 

اول فکر کردم: یعنی چی؟ از این قبیل آزمایش ها هم مگه کسی در ایران انجام داده؟ چطور منِ گیجِ خنگ متوجهش نشده ام؟ ایشون که احتمالا اولین کتابش باید باشه، کی همچین آزمایشی انجام داده ؟ و ....؟

 

حالم خیلی خوش نبود ولی نباید صبر می کردم. همان ساعت 1/30 بامداد، رفتم سراغ کتابخانه ام و کتابی را که فکر می کردم فرکانس ها به آن وصل می شوند برداشتم و ورق زدم.

 

بله خودش بود.

صفحه 204 کتاب «53 اصل مذاکره» که در کتابخانه داشتم.

 

 

 

دیگر نباید صبر می کردم.

 

همه ی جاهایی که فرکانس گرفته بودم را یکی یکی جست و جو کردم. همه شان همین جا بودند، در همین کتاب.

 

دیگر کلمه به کلمه جلو نمی رفتم. بخشی از متن را انتخاب می کردم. تکه ای آشنا پیدا می کردم و بعد از جست و جو، داخل کتاب می دیدمش.

واو به واو، حتی علائم انشایی و نگارشی هم همان ها بود.

 

یک جایی که با وقاهت تمام، رسما دو فصل کامل را پشت سر هم آورده بود زیر یک تیتر.

 

درد سر ندهم، بخش قابل توجهی از کتاب را گاه پشت سر هم و گاه لابلای فصل هایی دیگر کلمه به کلمه آورده بود.

مقدمه اش که دقیقا مقدمه ی همین کتاب بود!

 

رفتم سراغ بخش هایی که از کتاب 53 اصل نبود ولی تقریبا مطمئن بودم که از کتاب یا کتاب هایی دیگر به همین شکل کپی شده بودند.

قرائنی پیدا کردم که ثابت کرد درست فهمیده ام.

همه ی کتاب کپی بود.

 

هیچ نامی هم از کتاب مذکور در فهرست منابع برده نشده بود.

 

دیگر نوشتن  ضرورت نداشت.

 

فردا صبح اول وقت زنگ زدم به دوستی که باید گزارش می دادم.

 

از او خواستم که فایل کتاب پیشنهادی را باز کند و  آنچه را می خوانم با چشم دنبال کند.

 

من از کتاب 53 اصل می خواندم و او  روی فایل دم دست خودش، با چشم می دید.

 

بعد از خواندن یک پاراگراف، خنده ی تلخی کرد و گفت: چه کنم آقای داداشی؟ این تنها مورد نیست. تازگی ها خیلی از این شاهکارها داریم.

 

فرم توضیحات را برایش ایمیل کردم. فایل هایلایت شده را هم که اول هر بخش هایلایتی شماره صفحه ی کتاب اصلی را نوشته بودم، همراهش فرستادم.

 

هنوز تمام نشده.

 

این را برای دوستی نقل کردم. گفت: این خودش یک فاجعه است. ولی به این فکر کرده ای که  ممکن است همین فایل را به انتشاراتی دیگری بدهد و آنها به داور دیگری بدهند و آن داور دیگر، دقت تو را نداشته باشد یا کتاب اصلی را نخوانده باشد و نهایتا این فاجعه زیر چاپ برود و به نام حضرت سارق منتشر بشود؟

 

درد که یکی، دوتا نیست قربانش بروم.

 

برای کمک به کاهش احتمال آن چه دوستم گفت، تصمیم گرفتم موضوع را با جزئیاتی در حد مجاز، به کسانی که در انتشاراتی ها می شناسم منتقل کنم. بالاخره  انتشاراتی های عزیز با هم در تماسند و با هم انتقال اطلاعات دارند. بین شان که این خبر منتشر شود، شاید تا حدی جلوی دزدی های از این دست گرفته شود.

 

یکی از دلایل نوشتن موضوع در وبلاگ روزنوشته ها هم، همین بود.

 

اما، معرفی کتاب خوب:

 

نام: 53 اصل مذاکره.

نویسنده: لیگ تامپسون

مترجمین: محمدرضا شعبانعلی، آرش قبایی

ناشر: انتشارات نص

نظرات  (۱)

 

خلق نامه برای داستایوفسکی!

 

بعید نبود در آینده‌ای نه چندان دور، این نوشته‌ها نیز به عنوان مسلمات جزو نامه‌های داستایوفسکی در نظر گرفته و حتی به دیگر زبان‌ها نیز ترجمه شود و رسوایی ماجرا تا بین‌المللی شدنش مکتوم بماند!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی