روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

هر کسی می تواند انتخاب کند که چگونه باشد.

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۷ ب.ظ
 
ساعت ٧:۱۱ ‎ب.ظ روز شنبه ۸ آبان ۱۳٩٥
 
 

یک درد دل با کسانی که آن را خواهند خواند و شاید من هنوز آنها را حتی نمی شناسم.

هر کسی می تواند انتخاب کند که چگونه باشد.

این، هم خیلی خوب است و هم خیلی نگران کننده.

قسمت نگران کننده ی ماجرا این است که با این انتخاب، تصمیم می گیریم که خودمان را هم به دیگران چگونه  معرفی کنیم.

دو مثال که به تازگی تجربه کرده ام:

1- فقط برای علاقه ی شخصی و به دلایلی که کاملا به خودت مربوط است تصمیم گرفته ای تغییراتی در زندگی شخصی ات بدهی و مثلا داری ادامه تحصیل می دهی، اصلا هم عقده ی این موضوع را نداشته ای و برای چشم و هم چشمی و دک و پوزش یا هر چیز بی ربط دیگری به دنبال دکترا گرفتن نبوده ای.

راستش اینکه به واسطه ی رزومه ای هم که نشان دهنده ی بخشی از تلاش های بی شائبه و بی وقفه ی چندین ساله ات بوده قبول شده ای و کلاس کنکور و تست زدن و اینها هم شرکت نکرده ای.

همه چیز از نظر تو عادی و البته تا حد زیادی رضایتبخش است.

بر اثر یک اتفاق پیش بینی نشده، متوجه تغییر رویه ی عده ای در برخورد با خودت می شوی.

تو که از بچگی، یکی از نگرانی هایت این بوده که نکند رفتاری کنی که باعث رنجش خاطر دیگران شود، بررسی می کنی که شاید علت را پیدا کنی.

اما، هر چه بیشتر تلاش می کنی، کمتر به نتیجه می رسی.

بعد از مدتی بر اثر پشت سر هم چیدن یک سری اتفاقات، تازه می فهمی که آنها ناراحتند که تو دکترا قبول شده ای(!)

 

2- سالها تدریس کرده ای و کلی از دانشجویانت هم از کار و رفتار و شیوه ی تدریست ابراز رضایت کرده اند و مرتب هم کار و شیوه ی خودت را بهبود بخشیده ای؛ انگار نه انگار که به خاطر تدریس کلی جایزه و لوح تقدیر از جاهای مختلف داری.

حالا، به خاطر علاقه ای که داری و احساس نیازی که در فضای آموزش بخشی از سازمان می کنی و البته پول شاید خوبی که می دهند، به سازمان اعلام کرده ای که آمادگی و علاقه به تدریس در سازمان داری.

حالا، چند وقتی است مسیر دنیا به گونه ای پیش رفته که برای تدریس باید از کانال کسی که فعلا در جایگاهی خاص قرار گرفته مجوز بگیری.

طرف، نشسته روبرویت و در کنار کسان دیگری که از خارج سازمان آمده اند از تو سوال و جواب ( مصاحبه ) می کند.

چنان تو فاز حس رفته که انگار فرصتی پیدا کرده که اعلام کند او الان استاد تمام است و تو دانش آموز مقطع ابتدایی.

این را لحن جدی اش در هنگام سوال پرسیدن دیگران از تو و نگاه تمسخر آمیزش در هنگام جواب دادن های تو به آنها تایید می کند.

از آن بدتر اینکه، تک و توک سوال های بی ربطش نشان دهنده ی این است که اصلا کوچکترین اشرافی نسبت به چیزهایی که تو و سایر مصاحبه کنندگان می گویید ندارد.

نکته ی اخلاقی یک:

وقتی کسی به ما آزار نمی رساند، ما هم به او آزار نرسانیم.

نکته ی اخلاقی دو:

دیگران مسئولیت به دوش کشیدن بار عقده ها و حسادت های ما را ندارند.

نکته ی روان شناسانه:

ما با رفتارهای مان در مقابل دیگران، خودمان را به آنها معرفی می کنیم.

نکته ی مدیریتی:

وقتی کسی را در سازمان مان می شناسیم و می دانیم چگونه فردی است، بهتر است و البته لازم است تا آنجا که می توانیم در مقابل دیگران از او حمایت کنیم.

اگر این حمایت اتفاق بیفتد ما در نظر افراد بیرونی هم جایگاه بهتری پیدا می کنیم. خیلی بهتر از جایگاهی که با خالی کردن پشت او می خواهیم برای خودمان بسازیم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۵
علیرضا داداشی

رفتار سازمانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی