مثل مهمانی دیشب
می خواهم از مهمانی عید دیدنی دیشب برایتان بنویسم.
دو پسر و داماد صاحبخانه که هر سه حول و حوش سی تا سی و سه ساله هستند، پشت سر هم و از راه دور، این جملات را به سمت من پرتاب می کردند:
- نرخ سود بانکها الان چنده؟
- بانک شما نرخش بالاتره؟
- یکی از فامیل های ما تو بانکه می گفت به خودمون سود بیشتری می دن. شما هم از اینا دارین؟
- وضع بانک ها خیلی خرابه. نه؟
- کدوم بانک بودی شما؟
- وضع همه شون خرابه. نه؟
- راستی این چه مسخره بازیه که ملت خرید می کنند، پول شون دو روز بعد به حساب میاد؟
- برای اینه که بانک ها با خواب پول تو حساب کار می کنند؟
- آخه چه کار می کنند؟
- مثلا با خواب پول تو یه روز چه کار می شه کرد؟
- مگه چقدر می شه؟
- بالاخره سود بانکها قراره چقدر بشه؟
- درسته که همه ی بانک ها ورشکست شده اند؟
- ورشکست که شده اند. از بس به کارمندای خودشون وام می دن. مگه نه؟
- اصلا برای همینه که همه دارند تو هم ادغام می شن دیگه. نه؟
- آقا! آخرین اختلاس مال کی بوده؟
چندتا نکته:
1- شغل این سه جوان این ها است:
- فروشنده ی لوازم خانگی در سه راه امین حضور تهران.
- فروشنده ی پارچه در چهارراه مولوی تهران.
- تعمیرکار اتوموبیل.
2- این جملات و تعدادی دیگر را بدون فاصله، پشت سر هم و در اصل لابه لای هم می گفتند.
3- تعدادی از این سوالات را با لحن کنایه و تعدادی را با لحن تمسخر می گفتند. شخصا از آخرین سوال خیلی لذت بردم.
4- با این که صورت شان کاملا به طرف من بود و معلوم بود که مخاطب این جملات من بودم ولی اصلا انگار با من کاری نداشتند؛ خودشان لابه لای حرف هم دیگر حرف می زدند و بدون این که منتظر جواب من باشند، جواب هم دیگر را می دادند و جالب اینکه باز سوال بعدی را طوری می پرسیدند که گمان می کردم قرار است من جوابی به آنها بدهم ولی کماکان به همان سبکی که نوشتم، بدون اینکه منتظر من باشند، خودشان ادامه می دادند.
5- من تنها فرصت کردم به دو تا از سوال های شان پاسخ بدهم. آن هم پاسخی که نه فرصت برای منعقد شدن کلام وجود داشت و نه کسی آن ها را شنیده گرفت. یکی سوال کدوم بانک بودی شما؟ که اصلا جوابش برای شان مهم نبود و بدون توجه به نام بانک سوال بعدی را پرسیدند: وضع همه شون خرابه. نه؟ جواب بعدی هم مربوط به این سوال بود: درسته که همه ی بانکها ورشکست شده اند؟ که باز هم بدون توجه به پاسخ من، جمله ی بعدی را خودشان گفتند: ورشکست که شده اند... .
نکته ی آخر:
از این دست آدم ها زیاد پیدا می شوند.
آدم هایی که در یک دیدار تعداد زیادی سوال و جمله می گویند ولی دنبال پاسخ یا تحلیل هیچ کدام نیستند. جملاتی که عموماً از زاویه ی «دانای کل» مطرح می شوند و مثل همین تجربه ی من، طرفی را که در آن حوزه صاحب نظر محسوب می شود در این بحث ها رسماً به حساب نمی آوردند.
به نظرم علت بروز چنین رفتاری می تواند باشد که این افراد خیلی علاقمند هستند خودشان را فردی مطلع از تخصص دیگران نشان بدهند، شاید گاهی هم دوست دارند بگویند فلانی خودت را زیادی جدی نگیری، ما هم از خیلی چیزها با خبریم و .... در هر حالت این را نشانه ای از «ضعیف النفس» بودن این افراد می دانم.
بالاخره این که، سوای این که ما یک فردی با چنین شخصیتی را چندین سال در راس امور کشور تجربه کرده ایم، متاسفانه در بانک مان هم چنین مدیرانی را سراغ دارم.
با اینها چگونه رفتار کنیم درست تر است؟