روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

برای کی حرف می زنی؟

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

دیروز برای شرکت در مراسم ختم یکی از بستگان خانمم به مسجد رفته بودیم.

 

نیم ساعت به پایان مراسم  مانده بود که به مسجد رسیدیم. جایی در خیابان خاوران، حوالی فرهنگسرای خاوران.

 

من جایی دنج کنار یک دیوار  تقریبا مشرف به منبر پیدا کردم و تکیه دادم و نشستم و سپهر هم مثل همه ی زمان های شبیه این، گوشی مرا گرفت برای اینکه بازی کند.

صدای گوشی را به پیشنهاد همیشگی من در این مواقع کم کرد و سرش را گذاشت روی پای من و دراز کشید کنار دیوار و مشغول بازی شد.

 

روحانی داشت سخنرانی می کرد.

یک شصت و پنج، شش ساله ی عمامه سفید. 

 

محل قرار گرفتن منبر، جایی نه در میانه ی سالن بود. یک عقب نشینی که منبر و سخنران تقریبا در آن فرو می رفتند. به شکلی که من که کنار دیواری تقریباً رو به روی منبر نشسته بودم او را چندان راحت نمی دیدم. دیگران هم که جایی جز دقیقاً رو به روی صورت او داشتند قطعاً از دیدارش محروم بودند.

 

این توصیف جایگاه، بگذارید در وصف سخنران و موضوع سخنرانی و شیوه ی ارائه هم بنویسم که اول قصد داشتم فقط همین بخش را برای تان بنویسم.

 

این مرد شصت و چند ساله، داشت صحبت می کرد که ما رسیدیم.

 

صدایی آرام و یکنواخت و عاری از هر گونه فراز و فرود و مکث و تاکید، موضوعی که معلوم نبود حول و حوش چه تیتری چیدمان شده بود، با فرم بدنی یکنواخت و بدون کوچکترین حرکتی در اعضا و جوارح بدن.

 

کمی از تاکید بر احترام به پدر و مادر بلافاصله بعد از تاکید بر پرستش خدا گفت، بعد بدون کوچکترین مکث یا دسته بندی در صحبت ها یا ایجاد پل بین گفته های قبل و بعد خودش، از موضوعات مختلف و پراکنده ی دیگر سخن گفت: از اینکه کسی از پیامبر خواسته به او یاد بدهند چگونه عمر دراز داشته باشد و بعد خواسته بود بگویند چگونه همنشین پیامبر باشد و بعد خواسته بود یاد بدهند که چگونه ....

 

در این حول و حوش به این پرداخت که کسی آمد و نزد پیامبر چیزی گفت که ... حرفش را قطع کرد و گفت که البته فعلا به این حرف کاری نداریم!

 

بعد بدون کوچکترین ایجاد انگیزه ای برای شنیدن صحبت هایش، یک ریز و بدون نفس کشیدن رفت سراغ مسائل عاشورا و چند حدیث بدون منبع و مأخذ نقل کرد و داشت همچنان به این مسیر بدون برنامه ی بذون هیجان ادامه می داد که احساس کردم بازی کردن سپهر با گوشی دارد طولانی می شود و می تواند برای چشمهایش ضرر داشته باشد و به همین بهانه از او خواستم که کاپشنش را بپوشد و گوشی بابا را بدهد که برویم بیرون.

 

واکنش های تعدادی از مخاطبان حاج آقا این بود:

 

- پدر خانمم که بیشتر اهل توصیه شنیدن است - هنوز - تا اهل توصیه کردن و معمولا به سبب فروتنی و تواضعی که دارد سعی دارد از همه کس نکته بیاموزد تا اینکه نصیحت شان کند، این بار در مسجد، کنار دیوار دیگری مشغول صحبت با یکی از بستگانش شده بود و گوش نمی داد.

 

- جوانها که سالهاست عادت کرده اند چند دقیقه ای در این محافل بنشینند و بعد خارج شوند، اینجا هم همین کار را کردند.

 

- بچه ها زیاد نبودند و داشتند با گوشی پدرشان یا تبلت خودشان بازی می کردند.

 

- بیشترین تعداد را اما گروهی تشکیل می دادند که فقط داشتند تحمل می کردند؛ یا بهانه ای مثل بچه همراه شان نبود که محل را ترک کنند، یا با صاحب عزا رودربایستی داشتند و به هر دشواری تحمل می کردند و منتظر بودند به دعای آخر سخنرانی برسد تا به صاحب عزا سر سلامتی بدهند و بروند، یا  شاید عادت داشتند جایی بنشینند ولی فقط بنشینند و کاری به اینکه چه می گذرد نداشته باشند.

 

- در این میان برد با خانم ها بود: تمام مدت در سالن خانمها که نیم طبقه ی بالای سر ما بود، مشغول صحبت با صدای بلند و همهمه بودند و این سخنران کاربلد هم اصلا برایش اهمیت نداشت که ساکت باشند و گوش بدهند یا نه.

 

 

دیروز در آن مراسم، سوالاتی برایم ایجاد شد:

 

ما در خانه ی خدا بودیم و واعظی که لباس معلمان دینی جماعت اهل دین را بر تن داشت، قرار بود در مراسمی که با هدف تذکر و یادآوری پایان پذیری فیزیکی دنیای مادی برقرار شده بود، از چه چیزی سخن بگوید و داشت از چه چیزی  سخن می گفت؟

چگونه باید می گفت و چگونه داشت می گفت؟

چرا باید می گفت و چرا داشت می گفت؟

چه کسی باید می گفت و چه کسی داشت می گفت؟

برای چه کسانی باید می گفت و برای چه کسانی داشت می گفت؟

قرار بود چه تاثیری بر چه کسی بگذارد و داشت چه تاثیری بر چه کسی نمی گذاشت؟

 

سوال بعدی حالم را خراب کرد:

چندین دهه است کسانی شبیه ایشان که احتمالا بعد از دوره ی راهنمایی یا دبیرستان به حوزه رفته اند و  مقداری درس خوانده اند و بعد احتمالا با هر چه علم و مطالعه بوده خداحافظی کرده اند چطور صاحب تریبون هایی هستند برای گفتن حرف هایی - عمدتا - بغایت تکراری و بی منبع و مأخذ، یا آلوده به سیاستی پر رنگ تر از دیانت و بدون کوچکترین تاثیرگذاری بر مخاطبانی که قرار است پاسخ سوال های دینی شان را از اینها بگیرند یا هر کجا کمی نزد خودشان احساس نیاز به تقویت در دیانت کردند راهنمایی بخواهند و اینها راهنمایی شان کنند؟

 

چرا باید مدت زمان نسبتا طولانی از یک مجلس تذکر را به چنین افرادی تخصیص بدهند که خودشان انگیزه ای احتمالا جز کسب درآمد ندارند ولی قرار است راهنمای مردم باشند؟

 

چرا دیانت ما ، هم از سیاست ما و هم از درآمد ما و هم از علائق سیاسی و حزبی ما کم رنگ تر و حاشیه ای تر شده است؟

 

یاد پدر روحانی داستان بینوایان و قاشق چنگال های نقره ای کلیسایش به خیر!

یاد روحانی گچکار فیلم مارمولک که کتاب شازده کوچولو می خواند و لباس هایش را برای رضا مارمولک به عمد جا گذاشت و تاخیر کرد تا آنها را با خیال راحت بدزد و بر تن کند به خیر!

 

ما به کجا می رویم؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۱۹

نظرات  (۳)

۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۱ علی زیرایی
دنبال شدید
متاسفانه عمده محافل و منابر و تریبون جامعه ما به افرادی اختصاص داده می شه که حرف مفیدی برای گفتن ندارند. بدترین قسمتش اینه که ما مردم عادی خودمون هم به برگذاری این محافل دامن میزنیم . ما خودمون هم مقصریم
متاسفانه سرعت تغییرات انقدر در دنیا زیاد شده که حتی نمیتوان فکر کنه به کجا میرویم . حتی نمیتوان به دور از تعصب ها و احساسات به درستی فکر کرد ... 

دنیایی که ما  امروز در آن زندگی میکنیم به همان اندازه سپهر شما با گوشی فاصله دارد و بعد از آن هم اگر خسته شویم میتوانیم از دستش برداریم و خارج شویم ... 

عصر ما ( حداقل من 22 ساله ) انقدر سریع و با سرعت میرود که وقتش را هم برای مقایسه تلف نمیکند ... 

خنده دار این است که در این کش مکش بقیه هم همراه شدن ، حوزه علمیه و حتی مبلغان دین ... 
راستش حداقل میدانیم بدنمان نمی اید که دین را هم مثل روزمرگی ها ساده ببنیم و از کنارش بگذریم ... 

ممنون از پست شما 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی