روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

قربانیان ِ شوآف

شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۳۰ ب.ظ

یکی از بدبختی های روزگار حاضر ما این است که آدم هایی داریم که شوآف بلدند و آدم ها و سازمان هایی داریم که قربانی این شوآف ها و شومن ها هستند.

 

 

 

سر بعضی کلاس های آموزش «فن بیان و سخنوری» (یا اسامی فراوان مشابه) یکی از چیزهایی که بعضی ها یاد می دهند این است که وسط ارائه افراد را دعوت کنید از جای شان بلند شوند، دست ها را بالا بگیرند و دست بزنند و قِر بدهند و بلند بخندند و ....

 

یکی از چیزهای دیگری که یاد می دهند این است که برای این که ارائه تان از خشکی خارج شود، در میان حضار راه بروید و با آنها شوخی کنید و سوال و جواب راه بیندازید و ....

 

یکی از آموزه های دیگر این است که دکمه ی کت تان را فلان مدل ببندید و ....

 

کات

////////////////////////

 

دعوت شده ای به یک همایش با موضوعی جذاب و مهم تو مایه های «رهبری» و «استراتژی» و «برند» و ... (ادامه بدهم، اسم همایش لو می رود.)

 

برای هر کس 15 دقیقه سخنرانی چیده شده و تو برای این که به بقیه ی گرفتاری هایت هم برسی زمان بندی کرده ای و خیر سرت میهمان مدعو هم هستی.

 

آقای چهره می آید، می رود روی سن و شروع می کند.

- قربون تون برم.

- حال تون چطوره؟ (به سبک رامبد)

- خوب هستید؟ (به سبک سالها قبل مدیری و حال حاضر خیلی مجری های رادیو)

- اون ته سالن خوابید؟

- همه منو  می بینند؟

- ...

مرتب سوال می پرسد. (از آن سوال هایی که تو حال و احوال با غریبه ها بی خود رد و بدل می کنیم تا وقت بگذرد و یخ جمع بشکند یا بزرگتری برسد و برود سر اصل مطلب.)

 

تمام مدت مثل یک توپ پینگ پنگ طول و عرض سن و حتی سالن را طی می کند. آن اندازه راه می رود که سرگیجه می گیری.

 

شروع به صحبت هم که می کند، همچنان این قِر و غمزه های لوس ادامه دارد.

 

و تو همچنان، منتظری یک جمله ی کامل با فعلش به مرحله ی انعقاد کلام برسد. ولی دریغ!

هیچ جمله ای کامل نمی شود.

 

جمله ها همدیگر را مثل هزار خط متقاطع قطع می کنند و هیچکدام تو را به جایی نمی رسانند. تو که خیر سرت تاحدی صاحب ادعا هستی و برای همین میهمان مدعو هستی، هیچی نمی فهمی؛ وای به حال دگران!

 

با وجود این که همه 15 دقیقه وقت داشته اند و کنداکتور را پیش تر دیده ای، حالا با واقعیتی تازه مواجهی: ایشان قصد دارد یک ارائه ای نمی دانم مربوط به کدام دوره اش در کجا را، اینجا، به جای  15 دقیقه، در زمانی طولانی تر به خورد ملت بدهد.

 

اصلا تو به دنبال چنین ارائه ای نبوده ای؛ به احتمال زیاد بقیه هم همینطور.

 

یا او نمی داند حاضران چه کسانی هستند و برای چه جمع شده اند، یا آن اندازه اعتماد به سقف دارد که تصمیمش را گرفته و همه باید بپذیرند.

 

از زمین و زمان می گوید و هزار بار این را به رخ می کشد که این مدل را خودمان در شرکت مان ترجمه کرده ایم و  طی سالیان متمادی، به شکل گروهی با بچه های شرکت مان، بومی سازی کرده ایم و بخش هایی را هم در سازمان هایی مثل اِل و بِل و جیمبِل پیاده کرده ایم و .... نیستید که ببینید.

 

حتی حاضران را مجبور می کند بارها، برای همکاران تلاشگرش در شرکتش دست بزنند!

 

تو سر درد گرفته ای و او همچنان نمک می ریزد.

 

زمان برنامه هایت به  هم ریخته و تو که مهمان ویژه ای و با برگزارکنندگان در تماس، نمی دانی این سخنران را چه کسی دعوت کرده. رعایت جایگاه کاذب عالی جناب را می کنی و جلسه را ترک نمی کنی و زنگ نمی زنی اما مرتب گوشی ات با زنگ و پیامک بدقولی هایت را به رخت می کشد.

 

از چند موردی که طبق مدل خود_ترجمه ی خود_بومی شده ی چندجا به کار گرفته که قرار بود (خودش قرار گذاشته بود) ارائه کند، چند مورد منهای دو تا را توضیح می دهد و فرصت 15 دقیقه ای کنداکتور را تا 1 ساعت و 45 دقیقه طول می دهد.

هیچ حرف به درد بخوری نزده و هیچ کلیدی را بالا نزده و هیچ جرقه ای را در ذهنت ایجاد نکرده.

 

با ادامه دادن به همان لوس بازی هایی که بالای 70 درصد زمان را صرف شان کرده، قول می دهد (نمی دانم چرا فکر کرده علاقمندی وجود دارد) دو مورد باقی مانده از چند مورد مد نظرش را در زمانی دیگر ارائه کند و به فیض کاملتر برساند.

 

اسلاید آخر هم تصویر تابلو و لوگوی شرکت اوست با درج شماره تلفن مسوول برنامه ها و شماره تلگرام دار و آدرس اینستا گرام و سایت و تقریبا نشانی خانه ی خودش.

 

به رسم همایش های کوفتی دیگر، دست می زنید و عده ای هم مثل همایش های دیگر، بسیار مشعوف از آنچه معلوم نیست چه بوده از او کارت ویزیت می خواهند و کارت ویزیت می گیرند و به اصرار قول می گیرند که سری به شرکت شان بزند و آخرین یافته های حوزه های «رهبری» و «استراتژی» و «برند» را به همکاران مشتاق شرکت شان تزریق کند.

 

برای این که کفرت درآمده، از اسلاید آخر عکس میگیری که بعد بروی سر بزنی برای کنجکاوی و بررسی اوضاع و احوال استاد.

 

سر می زنی:

 

- سایت؛ یک سایت که همانقدر لوس است که خود او بود. با یک عالمه لوگوی از شرکتهای داخلی (بدبخت) و تعدادی شرکت خارجی (که به علت قطع ارتباط ما با بشریت، خبر ندارند که لوگوی شان کجاها کپی شده است.)

 

و این سایت بیش از یک سال و نیم است که حتی به روز نشده.

 

- صفحه ی اینستاگرام و کانال تلگرامش: هیچ چیز به درد بخوری ندارد. اصلاً آموزشی نیست. آلبوم تصاویر او در فیگورهای مختلف ارائه است که بعضی ها را حتی ننوشته کی و کجا گرفته شده ولی سعی شده این حس را به تو بدهد که عجب استادی است ایشان! عجب سخنرانی! چقدر شناخته شده! خوش به حالش.

 

بعد یادت می افتد که چقدر سازمان های حال به هم زن و لوس داریم و از طرفی چقدر سازمان بدبخت ورشکسته ی بینوا که همه شان هم «مشاور» دارند و «طراح برند» دارند و «استراتژیست» دارند و «تبلیغات چی» دارند و همچنان حالت بدتر و بدتر می شود.

 

لعنت به این بی در و پیکری حوزه ی آموزش و کار علمی.

لعنت به این «شو» ها و لعنت به این «شومن» های شان.

لعنت به هر کسی که راه پول درآوردن از طریق شو های بی خاصیت به نام «سخنرانی» و «سمینار» و «همایش» را ابداع و فراگیر کرده.

 

کاش در بند نام ها نباشیم، کاش قبل از اقدام برای دعوت  و به کار گیری آدم ها، آنها را ارزیابی کنیم.

 

نظرات  (۳)

۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۴ دانشجوی مدیریت
خدا خیرتان دهد که حرف ما را زدید
۲۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۷ مهران محمدی
میزان خشم شما را عمیقا درک می کنم و تجربه کرده ام . امروز به جمله ای از بودا برخوردم که کیارستمی فقید آنرا در ویدئویی نقل کرد و آن این بود که : خردمندان هرگز نمی درخشند . به زعم من در این بازار پر طمطراق جمعی که به عنوان صاحب نظر یا مدرس جذب می کنیم در کیفیت متفاوت است . جمعی قلیل اما با کیفیت به نظرم راهگشا تر و ارزشمند تر است از یک جمع عامه . متاسفانه در کشور ما سخنرانی یک شغل است نه یک جایگاه علمی . سخنران عامه بودن یک شغل است اما مدرس یک جمع بودن یک جایگاه علمی است . اما هنوز درد درد نان است و این میان انتخاب و تصمیم بین نان و جان است که تفاوت آدمها را می سازد . 
پاسخ:
سلام.
ممنون که خواندید و نظر دادید.
تفاوت جان و نان اصل درد است. اشاره خوبی بود.
سپاس.
(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی