خاطرات سازمانی من - مدیر به درد نخور
نمی دانم چرا ولی خیلی دوست دارم این مطلب را اینجا به اشتراک بگذارم.
یکی، دو تا خاطره از یک آدم به درد نخور از خود راضی است.
نمی دانم چرا ولی خیلی دوست دارم این مطلب را اینجا به اشتراک بگذارم.
یکی، دو تا خاطره از یک آدم به درد نخور از خود راضی است.
تازه وارد سازمان شده بودیم.
یکی از قدیمی های سازمان توصیه ای مهم کرد که بعضی از بچه های هم دوره من جدی نگرفتند.
اما آن اندازه مهم و کارساز و قابل توجه بود که بارها سر کلاس های مختلف - مخصوصا وقتی فراگیران کارمند بوده اند- این داستان را برای شان نقل کرده ام.
این را چندین بار پیش از این آزموده ام؛ چندین بار پیش از این آخرین بار که میخواهم اینجا برایتان بنویسم.
یک دوستی دارم که سابقه ی راه اندازی چند کسب و کار را هم دارد.
چند وقت پیش اینطور اظهار نظر کرد که: مشاوره راحت ترین و بی دردسرترین روش پول درآوردن است. مشاور هیچ مسئولیتی ندارد و فقط پول می گیرد.
وارد اداره شدم.
به روال جاری هر روزه، کامپیوترم را روشن کردم ولی سیستم بالا نیومد.
نام کاربری و کلمه عبور را می زدم ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد.
نمی دانم این موضوع از کجا آب می خورد که وقتی به بعضی ها سمتی داده می شود، ولو در حد سرپرستی چند آدم مثل خودشان، شیوه ی انتخابی شان برای اداره ی کار این است که با همه یک شکل رفتار کنند و انتظار دارند که همه خودشان را با آن شیوه ی کار تطبیق بدهند، چون آنها همین شیوه را درست می دانند.
در صفحه ی اینستاگرام پستی گذاشته ام به نقل از کتاب «یادداشت های روزانه جان سی مکسول» که دیدم جای پرداختن بیشتر دارد، گفتم اینجا هم کمی بیشتر درباره اش بنویسم.