روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

خاطرات سازمانی من - مدیر به درد نخور

جمعه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۲۶ ق.ظ

نمی دانم چرا ولی خیلی دوست دارم این مطلب را اینجا به اشتراک بگذارم.

 

یکی، دو تا خاطره از یک آدم به درد نخور از خود راضی است.

 

چند سال پیش جایی در جلسه ای بر سر یک پروژه با شرکتی بیرونی به چالش خورده بودیم و از من خواسته شد که نظرم را به عنوان رابط سازمان با پروژه و تیم بیرونی اعلام کنم و من بسیار مراقبت کردم که جانب حق را رعایت کنم.

 

مثبت ها  و منفی ها، همه را با رعایت جانب حق و عدالت گفتم.

 

این همه آن کاری بود که باید می کردم.

 

ولی،

تبعات عجیبی برایم داشت.

 

سالها طول کشید تا بتوانم بفهمم علت همه بد رفتاری های مدیر بی لیاقت مافوق با من، همه توهین ها و کنار گذاشتن ها و بی احترامی هایش طی سالها، بابت این بوده که او دوست داشته کوتاهی ها و رها کردن ها و خرابکاری های مربوط به خودش به نام شرکت مجری نوشته شود و دوست داشته من بی علت پا روی وجدانم بگذارم و طرف او را بگیرم و من مراقب وجدان و حق و عدالت بوده ام.

 

بعضی از تبعات:

 

- کار را به اینجا کشانده بود که مثلا در جلسه ای کارشناسی، در حالی که با تنها یک نفر فاصله در کنارش نشسته بودم، علنا در حین صحبت هایش گفت: ... داداشی، ... راستی داداشی تو جلسه هست یا نه؟

 

مرا دیده بود ولی اصرار داشت تفهیم کند که بود و نبود من برایش اهمیتی ندارد.

 

- یا مثلا در نشستی با حضور تعدادی از همکاران تازه وارد که هنوز مهر استخدام شان خشک نشده بود و به نوعی اولین جلسه کاری شان محصوب می شد، در حال توضیح دادن کاری بسیار معمولی و غیر فنی، ناگهان گفت: من خودم، چنین کاری را به یک کاربلد می سپارم و مثلا صد سال همچین کار تخصصی ای را به داداشی نخواهم داد.

 

کار خیلی معمولی و غیر فنی بود، ولی او اصرار داشت که برای تحقیر من در چنان جمعی، تلاش کند و به نوعی مرا ناتوان و غیر متخصص جلوه دهد.

 

- یا مثلا در جمع های کوچک پیرامون موضوعات تخصصی، نظر افراد حاضر در جلسه را می پرسید، ولی به من که می رسید نگاهش را می دزدید و می رفت سراغ نفر بعدی.

 

حالا، سوال:

 

چرا باید آدمی در سطح مدیر ارشد، این اندازه بی جنبه و حقیر و بی ظرفیت باشد؟

چرا نباید گفت و گو را به جای دهن کجی و بی ادبی انتخاب کند؟

 

جواب من:

 

اینها چیزی است مربوط به درون آدمها؛ بعضی ها از سمت و پست شان کوچک ترند و بعضی بزرگتر.

 

آنها که از پست واگذاری کوچکترند، ذوب در قدرت به دست آمده می شوند و خودشان را محور همه تصمیمات و جلسات و کل سازمان می دانند.

 

آنها که از پست و سمت گذرا و ناماندگاری که به دست شان رسیده کوچک ترند، دغدغه های کودکانه و حقیرانه دارند و به جای اینکه نگران سازمان باشند، بیشتر نگران خودشان و دک و پوزشان هستند و این که نکند آنچه را به ناحق به دست آورده اند از دست بدهند، بدترین کابوس زندگی شان است.

 

من پستی که داشتم را تحویل دادم و رها کردم.

بعداً، حتی دپارتمان کاری ام را هم عوض کردم و تبعاتی مادی و روحی هم برایم داشت، ولی آن تبعات را پذیرفتم چون حفظ شرافت و صداقت و وجدان از اینکه در مجموعه افراد مورد قبول چنین آدم حقیری باشم برایم مهم تر و با ارزش تر بود.

 

نهایتاً:

 

چند سال بعد آن آدم از آن جا کنار گذاشته شد.

 

البته در جایی دیگر یکی دو رده پایین تر پست گرفت و مشغول گذران امور است.

 

ولی حتما روزی در جایی میزان حقیر و نفرت انگیز بودنش را به او یادآوری خواهم کرد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی