ابهت هایی که دیگر نیستند!
نکته ای که می خواهم اینجا بنویسم یک کشف تاریخی یا یک نکته مهم جهانی نیست.
موضوعی است که مدتهاست به آن فکر می کنم و بالاخره تصمیم گرفتم درباره اش مختصری بنویسم.
دریافت من از ترکیب آدم هایی که در راس امور کشور قرار گرفته اند این است که انگار سالهاست هیچ سمتی اهمیت ندارد. دست کم اهمیت سابق را ندارد.
روسای نهادها و سازمان های مختلف را در نظر بگیرید و با افراد پیشین صاحب همین عناوین مقایسه کنید، تا به منظورم پی ببرید.
زمانی بود که نماینده مجلس، وزیر، یا مثلا مدیر عامل، مدیر بخش فلان، معاون یا قائم مقام فلان جا و عناوینی از این دست، پر طمطراق و پر ابهت به نظر می رسید.
اما الان، انگار هر کدام فقط یک عنوان شغلی هستند و دیگر خبری از عظمت و برجستگی و اینها نیست.
کمی که دامنه نگاهم را بازتر کردم، دیدم انگار در تمام دنیا این مورد مصداق دارد.
مثلا زمانی شخصیت های برجسته و مدیران کشورها که نامشان را می شنیدیم اینها بودند:
فرانسوا میتران (فرانسه)، میخائیل گورباچف (شوروی)، هلموت کهل (آلمان)،ماگارت تاچر (انگلیس) و ...
اصلا دنبال این نیستم که بگویم فلان کس شخصیتی برجسته یا دوست داشتنی یا محبوب بود، یا نبود.
مقصودم از این نوشته این است که آن سالها که ما کودک و نوجوان بودیم و به اجبار - احتمالا شرایط جغرافیایی- اسم این آدمها را زیاد می شنیدیم، همیشه عناوین شان برای مان بزرگ به نظر می رسید.
ولی الان، انگار اینها همه فقط چهره هایی هستند که در تلویزیون و سایت های خبری و شبکه های اجتماعی می بینیم و درباره شان می شنویم؛ مثل همه چهره های دیگر رسانه ای.
به نظرم موضوع چند وجه دارد:
- یک وجه ماجرا این است که ابهت سیاسیون نزد افراد شکسته شده- که لزوما هم ایرادی ندارد. به نظرم اصلا بخشی از این ماجرا، زاییده زمان و مکان است.
- وجه دیگر این است که خود افراد صاحب عنوان هم نخواسته یا نتوانسته اند در اندازه افرادی باشند که پیشتر در چنین جایگاهی قرار داشته اند.
امروزه روز، دست سیاستمداران برای مردم شان رو شده و آنها اصلا نگران خیلی از موضوعاتی که قبلا دغدغه مخفی ماندنش را داشتند را ندارند.
نسبت ها و رابطه ها بر ملا می شود، ولی اصلا مهم نیست.
ساخت و پاخت و زد و بند افشا می شود، ولی مهم نیست.
رانت ها و باندبازی روی پیشخوان روزنامه فروشی ها می آیند، ولی مهم نیست.
نمی دانم؛ شاید به نظر من چنین می آید، ولی خیلی وقت است که این موضوع را رصد می کنم و اینهایی که نوشتم برای رهایی از چیزی بود که مدتی است بخشی از مغزم را اشغال کرده است.
دوست دارم نظر شما را هم بدانم.
کاش بنویسید.