مدیران به جهنم نمی روند
مادرم ضرب المثلی - شاید خودساخته - دارد که به کرات و به فراخور از آن استفاده می کند:
بمیره بدی که بره، خوب جاش بیاد.
این یک واقعیت است که در سازمان های دولتی، افراد یا مدیرند، یا نیستند.
- وقتی مدیر هستند که همه چیز هستند، حتا چیزهایی که تصورش را هم نتوانی بکنی،
- ولی وقتی مدیر نیستند، «برخورداری از حق زندگی سازمانی»، بزرگترین حقی است که از آن برخودار خواهند بود؛ که این خودش خیلی زیاد است.
دسته ی دوم از یک شانس دیگری هم برخوردار هستند که این خودش نسبت به مدیران - که این شانس را ندارند - یک امتیاز ویژه برای شان به حساب می آید.
این شانس که می توانند انتخاب کنند در یکی از دو دسته ی زیر به فعالیت سازمانی شان ادامه بدهند:
1- عده ای که همان بزرگترین حق را برای خودشان کافی می دانند؛
2- عده ای که زیرک تر هستند و برای رسیدن به دسته ی مدیران، به یک «حرف گوش کن» تمام عیار با چاشنی «جان برکفی» و «ازخودگذشتگی» تبدیل بشوند.
پس از آن که این افراد موفق شدند به دسته ی مدیران صعود کنند، بیشترین انرژی را معمولاً صرف این می کنند که هر روز به پیش کسوتان دسته ی مدیران شبیه تر و شبیه تر بشوند. هم از منظر «رفتار»، هم «گفتار» و هم در آن چه «طرز تفکر» نامیده می شود.
درباره ی «طرز تفکر» می خواهم اشاره کنم معمولا این افراد برای خودشان دو طرز تفکر دارند:
- یکی، طرز تفکری که متعلق به خودشان است و پایه ی همان تصمیم گیری است که بالاتر درباره شان نوشتم.
- یک طرز فکری هم دارند که «ذوب شدن مطلق در مدیر بالاتر» است؛ طرز تفکری که ضرورت شرایط، آنها را به سمت آن کشانیده است.
این همه تلاش برای چیست؟ برای رسیدن به چنین جایگاهی که بتوانند در کنار مدیر و شاید چند گامی پایین تر از او باقی بمانند ولی به هر حال بمانند.
مزایایی که بابت این ذوب شدگی دریافت می کنند، خیلی زیاد است:
اینان وارد لیست مشمولین مجموعه ای از دریافتی ها می شوند که با افرادی که خارج از این دسته هستند ولو هم سابقه یا حتا با سابقه ی بیشتر، اصلاً قابل قیاس نیست.
در بسیاری از مواقع کیفیت و درجه ی اهمیت کاری این افراد چندان بالا هم نیست ولی صِرف حضور در این فهرست، زمینه ساز برخورداری شان از این مجموعه دریافتی ها می شود.
مزایایی که در کوتاه و میان و بلند مدت در قالب دریافتی های نقدی، دریافتی در قالب امتیاز و فوق العاده و پاداش و سهام و حتی مزایایی از قبیل استفاده از امکانات رفاهی سازمان و .... به آنها تعلق می گیرد.
تنها چیزی هم که در این میان بی اهمیت و فراموش شده است، مناسب بودن نوع برخورد آنها با «منابع انسانی» است.
در باب منابع انسانی، همین که در مواجهه با نیروی انسانی سازمان بلد باشند با لبخندی بر لب خودشان را دغدغه مند و حساس نسبت به منافع نیروی انسانی نشان بدهند کافی است و اصلاً قرار نیست در جلسات و برنامه ریزی ها و تصمیم گیری های شان به آنچه در ظاهر نشان می دهند پای بند باشند.
خلاصه ی تفکر حاکم بر این دسته این است:
یا با کارکنان باش و حذف شو، یا با مدیران باش و مثل آن ها.
اما، خروجی کار این قبیل مدیران این است که کارکنان از آنها راضی نیستند ولی خودشان و خانواده شان و مدیران بالادست شان به غایت از شرایط موجود راضی اند و خوشنود.
قرار هم که نیست کار مفید و درست و عادلانه و با کیفیتی انجام بدهند، از یک بخش سازمان به بخش دیگری از آن و از یک سازمان به یک سازمان دیگر بدون هیچ نگرانی و بدون لزوم حرفه ای بودن و کاربلد بودن و تلاش سخت منتقل می شوند و به مرور مسئولیت های شان سبک تر می شود و منافع شان بیشتر و بیشتر.
نهایتاً این که، اگر تمام کارکنان نادیده گرفته شده ی سازمان و تمام کسانی که حق شان خورده شده و تمام خانواده ها و منسوبین به کارکنان، بین تمام نمازها و در افطار تمام روزه ها و در مناجات تمام صبحگاه ها و عصرگاه های شان هم این ها را نفرین کنند، به هر حال مدیران به جهنم نمی روند.
این ها برای خودشان بهشتی ساخته اند که بیا و ببین.
فقط ،یادتان باشد کارمند سازمان دولتی نشوید.