آماده کردن همه ی اسباب بزرگی
لازم است بدانیم که برای موفقیت در هر کاری، تنها برخورداری از «علاقه» یا تصور برخورداری از علاقه - حتی تصور برخورداری از علاقه ی شدید و عمیق - واقعاً کافی نیست.
باید اسباب بزرگی همه آماده کنیم.
خیلی سال پیش، یکی از دوستان می گفت استادشان سر کلاس کارشناسی ارشد، وقتی صحبت از دکترا و کنکور دکترا و مدرک دکترا شده بود، به بچه ها توصیه کرده بود قبل از اینکه وارد فاز کنکور دکترا بشوند، سعی کنند اول طرز فکر و نوع نگاه شان را شبیه کسی با آن مدرک و موقعیت کنند.
این توصیه ی گران قیمت را به قبل از بسیاری اقدامات دیگر هم می توان بسط داد:
قبل از ازدواج، قبل از استخدام، قبل از بچه دار شدن، قبل از خریدن فلان خانه یا اتومبیل، ... حتی قبل از مردن و قبل از رفتن به جهنم یا بهشت.
حالا،
طرف علاقه مند بوده، از سر بیکاری و اوقات فراغت بوده، می خواسته حال کسی را بگیرد و از کسی کم نیاورد، یا هر چیز دیگر، تصمیم گرفته در کنکور دکترا شرکت کند.
شرکت کرده و بدون رزومه ی درست و حسابی و بدون سابقه ی مرتبط و بدون برخورداری از لوازم ضروری دیگر، فقط - به نظرم - به سبب بی در و پیکر بودن دانشگاه ها قبول شده؛ مبارک است.
حالا، تنها کاری که خودش انجام می دهد «درس خواندن» است.
بقیه ی کارهای دیگر را تصمیم گرفته به من محول کند.
این که چرا مرا انتخاب کرده، دلیلش را می دانم. دلیلش همان جمله ای است که هر وقت کار دارد به زبان می آورد:
«شما بالاخره سابقه داری تو این کار و دستت روان تره و ....»
از شما چه پنهان، کم کم این نوع سابقه داشتن دارد برایم از داشتن سابقه ی جرم و جنایت و تجاوز به عنف گران تر تمام می شود.
دستم روان است، چطور روان شده؟ چرا دست تو روان نیست؟
خوب از پس کار بر می آیم، چطور شده که بر می آیم؟ چرا تو بر نمی آیی؟
من هر کدام از این ها را با وقت گذاشتن و هزینه کرد مالی و صرف انرژی و محرومیت از بسیاری بدیهیات زندگی به دست آورده ام، حالا دوست دارم از آن ها برای ارتقاء کار خودم - که کیفیت برایم همه چیز است - استفاده کنم.
مگر مجموع زمان و انرژی در اختیار من چقدر است؟
وقتم که از تو پر تر است، کارم که از تو سخت تر است، خودم که از تو سخت گیر تر هستم، با این اوصاف اگر زمانی و انرژی ای هم باقی مانده باشد، می خواهم صرف کار خودم بکنم.
حالا که بی در و پیکری دانشگاه ها باعث شده بتوانی با آن شرایط قبول شوی، دست کم خودت، خودت را مجبور کن اسباب ادامه ی کارت را فراهم کنی.
اسلاید درست کردن، مقاله نوشتن، ویراستاری، خلاصه نویسی، یادداشت برداری، اقل ِ مواردی است که باید بلد باشی؛ وقتی نیستی چرا زحمتش را به گردن من می اندازی؟
کاش اقلا قبلا کاری برایم انجام داده بودی.
کاش اقلا وقتی حرف طرح و پروژه شد و گفتی من را هم به اعضای تیم تان معرفی کرده ای، دروغ نگفته بودی، طرحی وجود داشت و تیمی وجود داشت و اسم من در آن تیم ثبت شده بود، کاش هر وقت کار داری سریع نمی آمدی و هر وقت قرار بود مستندات و کتاب و جزوه هایم را پس بدهی به چشم گروگان گیری به امانتی ها نگاه نمی کردی، کاش کار مشترکی تعریف می کردی و من خودم را راضی می کردم که بخش اعظم کار را به عهده بگیرم و جور تو را بکشم.
چرا مرا نوکر بی جیره و مواجب خودت می دانی؟
موخره:
مخاطب این حرف ها ، اینجا نمی آید و نوشته هایم را نمی خواند- می ترسم بداند وبلاگ دارم، فردا روز از من بخواهد که برایش وبلاگ بزنم و از طرفش مطلب بنویسم .
هدفم از نوشتن این پست ِ پر از غرغر، تشریح وضعیت برخی دوستی ها و برخی کارهای تیمی بود و البته اشاره ای هم به وضع دانشگاه ها و برخی دانشجوها و مدرک داران حال و آینده.