روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

من و غیر محرمانه و سانسور

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ق.ظ
 
ساعت ٧:٥٩ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢ آذر ۱۳٩٥
 
 

یکی از خوبی های وبلاگ داشتن این است که فضایی در اختیار داری که در آن بتوانی ذهنیاتت را پیاده کنی.

خود این پیاده کردن ذهنیات با خودش چند ویژگی مثبت دیگر می آورد:

یکی این که دوستانت می آیند و - احتمالاً - آن نوشته ها را می خوانند و زیرش نظرشان را می نویسند.

یکی دیگر که برای خود من خیلی خوب است این که همواره در ذهنم یک عالمه موضوع هست که بسیاری از آنها فقط به شکل «کلید واژه» ذخیره شده اند ولی همین که شروع می کنم به نوشتنِ یکی از آنها، هم از شکل کلید واژه به «محتوای چند صد کلمه ای» تغییر فاز پیدا می کند و هم فضای مغزم برای تحلیل بقیه ی کلید واژه ها که با تصاعدی هندسی افزایش پیدا می کنند، کمی - فقط کمی - خالی می شود.

یک ویژگی خیلی خوب دیگر هم این است که اگر حرف های داشتی که مهم اند و در جاهایی مطرح شان کرده ای و به هر دلیل از جمله اینکه مدیریت آن جاها در اختیار دیگران و سلیقه ی آنها بوده از انتشارش خودداری کرده اند، خودت می آیی در این فضای شخصی با دوستانت در میان می گذاری و هیچ کسی هم حق سانسور آن را ندارد. البته وقتی که چارچوب ها را می شناسی و رعایت می کنی.

الغرض،

یک روز در اردیبهشت ماه سال 95 وقتی برای تحویل گرفتن لوازم کلاس به اتاق آموزش رفتم، معاون آموزشی گفت که امروز احتمالا کلاس تان کمی تغییر زمان خواهد داشت.

می خواستند دانشجوها را به همراه استاد درس بعدی به استودیوی یک برنامه ی تلویزیونی ببرند.

مخالفتی نداشتم.

اواخر کلاس موضوع طور دیگر مطرح شد.

گفتند که دانشجویان آن ساعت و ساعت بعدی که من و استاد مورد نظر به طور ضربدری با آنها کلاس داشتیم، با هم به استودیو خواهند رفت.

باز هم مخالفت نکردم. کارهای عملی را بیشتر از کلاس های تئوری تکراری دوست و قبول دارم.

ضمناً خواستند که من هم همراه شان بروم.

راستش با این مورد آخری مشکل داشتم. اصلا زمانی برای چنین برنامه هایی نداشتم ولی خیلی سماجت کردند.

رفتیم.

کجا؟

استودیوی ضبط برنامه ی «غیر محرمانه» شبکه ی دو.

در طول مسیر، از استاد موضوع برنامه را پرسیدم، اول گفتند «سرمایه گذاری» چیزهایی که دغدغه مطرح کردن شان در این حوزه را داشتم با خودم مروری کردم. بعد که کپی کنداکتور برنامه را دیدم، متوجه شدم که موضوع چیز دیگری است.

موضوعی که بیشتر دوستش داشتم: «بررسی جایگاه علم در کشور»

اصلی ترین دغدغه ی چند دهه ی گذشته ی من.

خلاصه کنم.

خواستند که اساتید در جایگاه خاصی از استودیو مستقر شوند که عوامل برنامه بتوانند از آنها دعوت به مشارکت کنند یا به ابراز علاقه ی آنها برای مشارکت در بحث پاسخ مثبت بدهند و از این دست موارد.

در جایی از بحث به این نقطه رسیدیم که مجری از حضار پرسید به نظر شما این که اینها (منظورش سازمانهای متولی علم و پژوهش بود) چندین سازمان و نهاد مختلف هستند - خودش گفت پنج سازمان - خود این تعدد نهادها مشکل ساز هست یا نه؟

من نفر دومی بودم که دست بلند کردم.

نظرم این بود - و هنوز هم هست:

اینکه چند نهاد هستند، به خودی خود بد نیست ولی خواسته ی من این است که دست کم تکلیف من و پژوهشگران دیگر را روشن کنند که برای هر موضوع باید به کدام شان مراجعه کنیم؟

گفتم بنیاد فلان. مجری و کارشناس برنامه خواستند که نام ببرم. مجری تاکید کرد که اینجا غیر محرمانه است، راحت باشید. گفتم  شاید هنوز نتوانسته ام با این شکل کنار بیایم به هر حال منظورم «بنیاد ملی نخبگان» است.

من شخصاً به عنوان یک پژوهشگر بارها قصد برقراری تماس با آنها را داشته ام ولی یک سایت دارند که کلاً بی خیالش شویم راحت تریم.

تلفن ها را که کسی جواب نمی دهد و آدرسش هم آن قدر دور از مرکز شهر است که همان موقع تصمیم گرفتم قیدشان را بزنم.

بعد، از مشکلات دیگرم گفتم .

اینکه من به عنوان یک دانشجو، یک مدرس و یک پژوهشگر بر اساس دغدغه هایم که ناشی از مشکلات جامعه ی خودم هست پژوهش هایی کرده ام که به نتایج مهمی  هم ختم شده و از کسانی و نهادهایی توقع همکاری داشته ام و دوست داشته ام نتیجه پژوهشم را از من بگیرند و بروند دنبال حل آن معضل، ولی هیچ کس را پیدا نکرده ام.

موضوع تحقیقاتم را با جزئیات بیشتر گفتم.

اینکه پژوهشی روی «طرح بنگاه های زودبازده» داشته ام و این تحقیق همان سالهای اجرای طرح نشان داده که طرح خوبی نیست و شیوه ی درست و اثربخشی برای اجرایش انتخاب نشده و بهتر است تغییر پیدا کند.

ولی کسی اعتنایی به آن نکرده است و حالا که دیگر پرداختن به بد و خوب بودن آن موضوع فایده ی چندانی ندارد اکثرا معتقدند که طرح بدی بوده و جواب نداده.

پژوهش دیگرم روی موضوع «سلامت اداری» بوده و وضعیت کشور را در بین سالهای 2006 تا 2009 بررسی کرده ام که سلامت اداری کشورمان رو به افول بوده است.

و صحبت های دیگری از این جنس.

من دغدغه اش را داشتم و با آب و تاب توضیح می دادم و البته چون خودم مبحث «ارائه مطلب و فن بیان» را هم تدریس می کنم تا حد زیادی مراقب نحوه ی ارائه ی توضیحاتم بودم.

اتفاق جالبی افتاد.

زمان پخش برنامه در راه دانشگاه بودم و زمان تکرار آن در اداره. برادر زاده ام آن را برایم ضبط کرده بود و به دستم رساند.

تمام فیلم ضبط شده را دیدم و برایم عجیب بود:تمام بخش های گفت و گوی من از برنامه حذف شده بود.

عجیب از این جهت که اولا ًخودشان گفتند «غیر محرمانه» و حتی تاکید کردند که اسم نهاد فلان را هم بگویم.

بعد هم، آخر برنامه مجری گفت که زمان برنامه رو به اتمام است و باید جمع بندی کنیم چون علی الظاهر بخش حذفی هم نخواهیم داشت. به نظرم این را بر اساس محتوای برنامه باید گفته باشد.

ولی کل صحبت های من از برنامه حذف و سانسور شده بود.

من هم تصمیم گرفتم حالا که این وبلاگ را دارم، همه ی ماجرا را برای دوستانم بنویسم.

مهم مسائلی بود که آنجا مطرح کردم و اینجا هم برای شما درباره شان نوشتم.

ضمناً، من هنوز هم همان دغدغه ها را دارم:

مقالات بی خاصیت فراوان، مقالات مهمی که جدی گرفته نمی شوند، تحصیلات تکمیلی مبتنی بر چشم و هم چشمی، نبودن ملاک درست برای سنجش توانایی ها و سواد واقعی افراد، نهادهایی که بودجه دارند ولی انتظاری نمی توان از آنها داشت و ...

 
    comment نظرات (0)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی