روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

درست مثل بابا کرم

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۱ ب.ظ

سالها قبل، وقتی جوان بودم و مجرد، در چند مورد افاضه کرده بودم که:

چرا بعضیا وقتی به مراسم عروسی میان، نه دست می زنند، نه می خندند، نه شادند، همه اش مشغول حرف زدند هستند یا زل زده اند به یه گوشه ی سالن؟

بابا! هر چقدر هم گرفتاری و مشغله داری، باید بتونی تو مراسم دیگران که لطف کرده اند و دعوتت کرده اند، فکر و خیال رو بذاری کنار و تو مجلس مردم شاد باشی.

یعنی چی انگار نه انگار عروسیه. همه اش نشسته اند حرف از سیاست و اقتصاد و بازار می زنند.

ما هم رقصیدن بلد نیستیم و نمی رقصیم ولی دیگه موقع دست زدن، دست می زنیم.

 

اعتقاد راسخ داشتم.

 

*****

 

دیشب عروسی دعوت داشتیم.

دور میز نشسته بودیم.

 

خواننده داشت از آن ور آبی ها و اینور آبی های مشابه اونها و این وری های دارای مجوز  و فاقد مجوز، از زیر زمینی و رو زمینی، از همه می خواند و عده ای از جوانان هم  وسط سالن مشغول حرکات موزون و بعضا ناموزون بودند.

 

با همه ترانه ای از اندی و سندی و شهرام و ساسی مانکن، تا بهنام بانی و حمید هیراد و حتی محسن چاوشی، خودشان را تکان تکان می دانند و نیش شان تا بناگوش باز بود.

 

با خودم گفتم چه دل خوشی دارند اینها!

چه طوری رقص شون میاد؟

 

در نیمه های مراسم به خودم آمدم و متوجه شدم نه لبخند می زنم، نه شادم، نه حتی موقع دست زدن، دست می زنم.

 

سرم به داخل گوشی همراهم بود.

پدر خانمم هم همینطور، باجناقم هم همین طور.

 

گرفتاریم و مشغله داریم. آن اندازه که نمی توانیم در مراسم دیگران که لطف کرده اند و دعوتمان کرده اند، فکر و خیال را بگذاریم کنار و در مجلس مردم شاد باشیم.

 

یاد آن سالها و آن افاضات افتادم.

 

رفتار آدمها، در مقاطع مختلف، خیلی شبیه هم  می شود. کافی است کمی صبر کنیم.

 

یاد حرف یک پیرمردی افتادم که روزگاری به جوانی می گفت: ما دیگه به امروز تو نمی رسیم؛ ولی تو انشاء الله به امروز ما می رسی.

 

ساسی مانکن و حمید هیراد و بقیه که تمام می شوند، نوبت ترانه های درخواستی می رسد: یکی کردی، یکی آذری، یکی رشتی. ترتیب اینها شاید یکی نباشد ولی آخر همه ی مراسم ها یک باباکرم چاشنی کار می شود.

 

در همه ی این موارد کسانی جز تو پیدا می شوند که با همه ی این ترانه ها به حرکت موزون مشغول شوند، البته تا روزی که گرفتاری و مشغله شان زیاد نشده باشد.

 

نوبت نخندیدن و نرقصیدن و دست نزدن هم انگار حتما به همه می رسد، درست مثل باباکرم که بالاخره نوبتش می رسد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۸
علیرضا داداشی

سبک زندگی

پراکنده ها

نظرات  (۶)

کامنت سوم:

چکیده شما این بود:

"چرا بعضیا وقتی به مراسم عروسی میان، نه دست می زنند، نه می خندند، نه شادند، همه اش مشغول حرف زدند هستند یا زل زده اند به یه گوشه ی سالن؟

 

بابا! هر چقدر هم گرفتاری و مشغله داری، باید بتونی تو مراسم دیگران که لطف کرده اند و دعوتت کرده اند، فکر و خیال رو بذاری کنار و تو مجلس مردم شاد باشی.

یعنی چی انگار نه انگار عروسیه. همه اش نشسته اند حرف از سیاست و اقتصاد و بازار می زنند.


...

نوبت نخندیدن و نرقصیدن و دست نزدن هم انگار حتما به همه می رسد"

 

مربوط به رقص نبود 

من هم اشاره با آن نکردم

اما در جواب نظر بنده کلا درباره رقص و شاد نبودن درونی کسانی که می رقصند صحبت فرمودید

می دانم علت آن را

دنبال این بود که این موضوع را جایی بیان کنید

آنجا را فرصت مناسب دانستید

 

 

پاسخ:
ببین کلا نظر من اینه که آدمها دست کم بخشی از روحیات و خلق و خوی خودشون رو در اثر تاثیرات محیط انتخاب می کنند.
چه شادی کردن و چه شادی نکردن، چه شکل شادی کردن و یا حتی شاید شکل شادی نکردن.

هر چقدر هم کامنت بخوانم باز هم نظرم اینه که آدمها اگر نه همه، دست کم بخش قابل توجهی از انتخاب هاشون و البته رفتارهایی که بروز می دن، در اثر تاثیرات محیط بر اونهاست و تغییر شرایط آدمها می توانه تغییر شرایط محیطی به حساب بیاد.

اصلا امکان نداره آدمها رو فارغ از محیطش بتونم ببینم.

ضمن اینکه، به نظرم شما روی یک نکته خاصی در ذهن تون تمرکز کرده اید و تا چیزی رو که می خواهید از من نخونید به هیچ بخش دیگه ای از توضیحات من توجه نمی کنید وگرنه من همینها رو تو تمام متن و تو تمام پاسخها توضیح داده ام.

آدمها فارغ از محیط شون نیستند.
دوست من این کل منظور من از نوشتن پست و البته کامنتهای بعد از اونه.

قربون شما.

جواب تان بسیار باعث تعجبم شد

من در باره نقش عوامل بیرونی عرضیاتی داشتم

شما بحث مفصلی دباره رقص و شادی و اینها داشتید

عجیب است

پاسخ:
ُسلام.
شاید من زیاد توضیح داده ام و این باعث سوء تعبیر شده .
ولی الان دو بار پشت سر هم کامنت شما و پاسخ خودم را خواندم و می بینم که در بخش اعظم پاسخم درباره درونیات خودم توضیح دادم و هدفم این بوده که بشناسید که من خیلی تفاوت نکرده ام ولی شرایطم عوض شده ولی این که مشغله های زیادتر از گذشته، من را به نقطه ای مشابه آن افراد رسانیده،  من را به این نتیجه رسانده که مشغله های هر کسی - ترجیحا من - به مرور زیادتر می شه و چه بسا رفتاری مشابه دیگرانی نشان بدهم که به آنها ایراد می گرفتم.

به هر حال ممنون.
 با بالا رفتن سن و تجربه، آدم دیگرانی رو که قبلا نمی فهمیده یا مورد انتقاد قرار میداده رو درک میکنه و گاهی شبیه بهشون میشه.

اما من فکر میکنم اینکه یادمون میاد قبلا چی فکر میکردیم، اتفاقا نعمتیه که باید ازش استفاده کنیم برای به تعادل رسوندن خودمون و دور شدن از نقطه ای که توش هستیم.

من اگر جای شما بودم ( که البته خودم هم گاهی این رو تجربه کردم) در نهایت برای خودم این نتیجه گیری رو میکردم، که این که الان مثل بقیه شدم خیلی هم خوب نیست، و چه خوبه که سعی کنم مثل قدیم که ذهنم خالی تر بود، اجازه بدم که دست کم توی عروسی و جشن های شادی ، فقط توی همون لحظه زندگی کنم و تا اندازه ای که میشه فکرم به شادی باشه نه دغدغه های معمول. البته که خیلی سخته.

مثلا من خودم، بعضی از رفتارهای مادرم رو که کلی قدیم مورد انتقاد قرار میدادم، الان ناخودآگاه انجام میدم (مثل عادتهای اقتصادی و مدلهای پس انداز). بعد که حواسم جمع میشه، میبینم که الان میتونم مادرم رو درک کنم اما با اینحال این توجیهی نیست برای اینکه عینا همانطوری باشم، پس فکر میکنم و یه حد وسطی بین فکرها و نظرات و ایده آلهای  قدیمم، با واقعیاتی که الان جلوی روم هستند و ابعادشون کامل تر شده و بیشتر می فهممشون، پیدا کنم. گاهی میتونم تعدیلش کنم، گاهی هم موفق نمیشم یا خیلی طولانی میشه تا موفق بشم. 
پاسخ:
سلام.
باهاتون موافقم.
ممنون.
به‌نظرم با بالا رفتن سن، نه اینکه حالی برای خوشی نمونه ولی جنس خوشی عوض می‌شه.
پاسخ:
سلام.

راستش نگران ترم کردی.

چی شده که جنس شادی های انتخابی سنین مختلف داره شبیه هم می شه؟

خیلی ها تو سنین مختلف دارند به دلخوشی های یکسان و چه بسا گذرا روی میارن.
دل خوش سیری چند؟
حکایت ما مردم ایران هست استاد!
پاسخ:
سلام.
حکایت مردمیه که به جای حرکت، به جای ایجاد تغییر ساختاری و اصلاحات بطئی و مستمر (کایزن)، یا به بی تفاوتی روی میارند یا به انقلاب.
کلا انفجاری رفتار می کنند.
جمعبندی که در آخر داستان داشتید این است که مشکل از مشغله هاست و دلایل بیرونی.
و گفتید همه به اینجا می رسند
می دانم این باور واقعی شماست
اما  مطمئنید ماجرا همین است؟!
 عامل و علت آن در درون خود شما ( یا ما و هرکسی که اینگونه ست) نیست؟
گمان میگنم در جواب این کامنت پاسخ متفاوتی بدهید و کمی این حرف را پس بگیرید 
پاسخ:
سلام.
یه خرده بیشتر توضیح بدم؟

یکم- راستش من جنس دلخوشی هام از همان نوجوانی هم با بقیه اطرافیانم فرق داشت.( البته بقیه خانواده ام هم همینطور بودند و هستند. پدرم، مادرم ، برادرها و خواهرم.)

دوم- رقصیدن رو هیچ وقت نشونه شاد و سرخوش بودن ندانسته ام. کما اینکه بین مردم و فامیل داشته ایم کسانی را که در شبهای بمباران هم در عروسی ها رقصیده اند ولی نه آن موقع و نه مواقع دیگه همچین وضعیت شاد و سرخوشانه ای نداشته اند. مثل کسانی که گاه آرایش و مخصوصا آرایش غلیظ انتخابیه از سوی افراد برای ساختن یه ظاهر رو به راه از خودشون.

منظورم اینه که رقصیدن الزاما به معنای شادی و سرخوشی نیست. گاهی انتخابیه برای سرپوش گذاشتن روی افسردگی ها . که لزوما انتخاب بد و نامناسبی نیست؛ چه بسا مفید هم باشه.

خیلی از موارد، در خیلی از افراد مطمئن بوده ام که رقص و پایکوبی سرپوشی انتخابیه برای پنهان کردن غصه ها و بی حوصلگی ها و همه اونچه که در نقطه مقابل شادی به حساب میاد.

سوم- درون من طی این سالها خیلی تفاوت پیدا نکرده جز اینکه گونه های مختلف رفتاری رو بیشتر از گذشته پذیرفته ام و به صاحبان رفتارهای متفاوت حق داده ام. چون خیلی از واکنش های ما در پاسخ به کنش های محیطی بوده و هست و حتی خیلی از مواقع واکنشی از زاویه مخالف نشون داده ایم. مثل اینکه وقتی خیلی دستمان از دامان نامدیران کوتاه شده و نتواسته ایم حقمان را از گلوی شان بیرون بکشیم به شوخی و طنز و مطایبه روی آورده ایم.

بگذریم.
راستش هیچ بخشی از حرفم رو پس نمی گیرم چون ندیده ام آدمی که بعد از رقص و پایکوبی اخلاقش بهتر شده باشه و وضعش رو به راه تر شده باشه و از فردا صبح، موفق به اتخاذ تصمیمات تازه تر و بهتری شده باشه. منظورم اینه که شادی هایی که ماندگار نیستند و به نتایج خوب تری نسبت به قبل خودشون منتهی نمی شند، دلخوشی هستند فقط و خیلی مواقع راه فراری انتخابی از مصیبتها و گرفتاری ها و چه بسا هرچه گرفتاری ها بیشتر بشن، انتخاب این راه فرار  بیشتر بشه.

اگه بر اساس وضع درونیم بخوام انتخاب کنم، همچنان رقصیدن انتخاب من نیست ولی می دونم که خیلی ها هم که انتخابش می کنند، براشون یه راه فرار از مجموعه مشغله های زندگی امروزیه.

نکته آخر اینکه شادی لزوما به شکل رقص و پایکوبی بروز پیدا نمی کنه. اتفاقا رقص و پایکوبی عموما انتخابیه برای فرار از گرفتاری های مختلف.
خودش نمیاد، انتخابش می کنند چون دم دست ترین ابزار غلبه بر شرایط سخته.

ببخشید طولانی شد.
ممنونم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی