روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

مشتری مداری: (1) مغازه ی خودمون

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۰۹ ق.ظ

نزدیک به 5 سال از یک سوپر مارکت در انتهای خیابان خرید می کردم.

مثل عمده ی مشتریان این نوع فروشگاه ها (فروشگاه کالاهای تند مصرف)، من هم اولین مقصدم برای خرید کردن به طور ذهنی و حتی فکر نکرده این مغازه بود.

 

چند ماه پیش حدود ساعت 12 شب، متوجه شدیم که برای مدرسه ی فردای بچه ها پنیر و میان وعده مدرسه و چند چیز کوچک ولی ضروری دیگر نیاز داریم.

 

با عجله لباس پوشیدم و کارت بانکی و مقداری اسکناس را ندیده و نشمرده از توی کیفم برداشتم و داخل جیبم گذاشتم و دویدم تا قبل از بسته شدن مغازه، به آنجا برسم و  مایحتاج فردا را تهیه کنم.

 

قصدم خرید زیاد نبود که اگر بود باید با حوصله و چه بسا لیست خرید و البته در زمان و مکان مناسب تری انجام می دادم.

مختصر مایحتاجم را گفتم و فروشنده در کیسه پلاستیکی قرار داد.

 

جمع زد و گفت: «42 هزار تومن.»

 

کارت را درآوردم و دیدم اشتباهاً کارتی را آورده ام که حداقل موجودی را دارد؛ یعنی هیچ.

 

پولهای همراهم را از جیبم درآوردم و شمردم. 25 هزار تومن.

 

من و فروشنده به هم نگاه کردیم.

 

گفت:«می خواهید از روی خریدتون بردارم.» و شروع کرد به برداشتن تا جایی که به 25 هزار تومن رسید. خیلی حواسم بود که پنیر و کیک زنگ تفریح فردای بچه ها را برندارد.

 

تشکر کردم و بیرون آمدم.

 

از فردا صبح، آن فروشگاه از لیست فروشگاههای خرید من حذف شد.

 

طی 5 سال گذشته که مشتریش بودم، هر بار موقع پرداخت پول با تعارف زیاد می گفت:« مغازه ی خودتونه، قابل شما رو نداره، بفرمائید، ...»

 

و حالا ، بعد از 5 سال، یک بار که به دلایلی پول کافی همراهم نبود، شروع کرد به برداشتن خریدها از داخل کیسه.

 

حذفش کردم چون:

طی 5 سال گذشته تعارف الکی کرده بود.

حرفهایش به خاطر شناخت اهمیت مشتری و اصول مشتری مداری نبود.

آن مغازه که قطعا مغازه ی خودم نبود، ولی کوچکترین اعتبار و احترامی هم برایم قایل نبود.

 

از همه مهمتر اینکه نصف شبی حالم را بد کرد؛ حال مشتری 5 ساله اش را.

 

حذفش کردم.

 

هیچ اتفاق بدی هم نیفتاد. آب هم از آب تکان نخورد.

 

چیزی که در محله ی ما زیاد است، سوپر مارکت. گرچه هیچکدام شان مغازه ی خودم نیست.

 

پی نوشت:

از این دست خاطرات باز هم دارم.

خواهم نوشت.

 

نظرات  (۱)

برام یکم باور نکردنی بود رفتارش

5 سال از یه جا خرید کنی بعدش برای 20-30 هزار تمن پول کمتر داشتن همچین رفتاری؟!

 

دقیقا کنار خونه ما سوپر مارکته. کمتر از یکساله که باز شده و البته صاحب سوپرمارکت رو از زمانی که شاگرد یه مغازه دیگه بود که من هم مشتریش بودم میشناختم.

 

هر وقت چیزی لازم دارم و اون زمان موجود نداره هر وقت که موجودش میکنه میاد و زنگ خونه رو میزنه و اعلام میکنه. علاوه بر این موضوع  یادمه یه شب نون نداشتیم وقتی همسری رفت ازش نون بگیره نگفت نداره گفت الان میارن برام و بعدا فهمیده خودش رفته برامون (وفقط برای ما) از جای دیگه نون تهیه کرده و اورد دم خونمون.

 

همین چیزهایی باعث وفاداری ما که مشتریش به حساب میایم میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی