مشتری مداری: (1) مغازه ی خودمون
نزدیک به 5 سال از یک سوپر مارکت در انتهای خیابان خرید می کردم.
مثل عمده ی مشتریان این نوع فروشگاه ها (فروشگاه کالاهای تند مصرف)، من هم اولین مقصدم برای خرید کردن به طور ذهنی و حتی فکر نکرده این مغازه بود.
چند ماه پیش حدود ساعت 12 شب، متوجه شدیم که برای مدرسه ی فردای بچه ها پنیر و میان وعده مدرسه و چند چیز کوچک ولی ضروری دیگر نیاز داریم.
با عجله لباس پوشیدم و کارت بانکی و مقداری اسکناس را ندیده و نشمرده از توی کیفم برداشتم و داخل جیبم گذاشتم و دویدم تا قبل از بسته شدن مغازه، به آنجا برسم و مایحتاج فردا را تهیه کنم.
قصدم خرید زیاد نبود که اگر بود باید با حوصله و چه بسا لیست خرید و البته در زمان و مکان مناسب تری انجام می دادم.
مختصر مایحتاجم را گفتم و فروشنده در کیسه پلاستیکی قرار داد.
جمع زد و گفت: «42 هزار تومن.»
کارت را درآوردم و دیدم اشتباهاً کارتی را آورده ام که حداقل موجودی را دارد؛ یعنی هیچ.
پولهای همراهم را از جیبم درآوردم و شمردم. 25 هزار تومن.
من و فروشنده به هم نگاه کردیم.
گفت:«می خواهید از روی خریدتون بردارم.» و شروع کرد به برداشتن تا جایی که به 25 هزار تومن رسید. خیلی حواسم بود که پنیر و کیک زنگ تفریح فردای بچه ها را برندارد.
تشکر کردم و بیرون آمدم.
از فردا صبح، آن فروشگاه از لیست فروشگاههای خرید من حذف شد.
طی 5 سال گذشته که مشتریش بودم، هر بار موقع پرداخت پول با تعارف زیاد می گفت:« مغازه ی خودتونه، قابل شما رو نداره، بفرمائید، ...»
و حالا ، بعد از 5 سال، یک بار که به دلایلی پول کافی همراهم نبود، شروع کرد به برداشتن خریدها از داخل کیسه.
حذفش کردم چون:
طی 5 سال گذشته تعارف الکی کرده بود.
حرفهایش به خاطر شناخت اهمیت مشتری و اصول مشتری مداری نبود.
آن مغازه که قطعا مغازه ی خودم نبود، ولی کوچکترین اعتبار و احترامی هم برایم قایل نبود.
از همه مهمتر اینکه نصف شبی حالم را بد کرد؛ حال مشتری 5 ساله اش را.
حذفش کردم.
هیچ اتفاق بدی هم نیفتاد. آب هم از آب تکان نخورد.
چیزی که در محله ی ما زیاد است، سوپر مارکت. گرچه هیچکدام شان مغازه ی خودم نیست.
پی نوشت:
از این دست خاطرات باز هم دارم.
خواهم نوشت.
برام یکم باور نکردنی بود رفتارش
5 سال از یه جا خرید کنی بعدش برای 20-30 هزار تمن پول کمتر داشتن همچین رفتاری؟!
دقیقا کنار خونه ما سوپر مارکته. کمتر از یکساله که باز شده و البته صاحب سوپرمارکت رو از زمانی که شاگرد یه مغازه دیگه بود که من هم مشتریش بودم میشناختم.
هر وقت چیزی لازم دارم و اون زمان موجود نداره هر وقت که موجودش میکنه میاد و زنگ خونه رو میزنه و اعلام میکنه. علاوه بر این موضوع یادمه یه شب نون نداشتیم وقتی همسری رفت ازش نون بگیره نگفت نداره گفت الان میارن برام و بعدا فهمیده خودش رفته برامون (وفقط برای ما) از جای دیگه نون تهیه کرده و اورد دم خونمون.
همین چیزهایی باعث وفاداری ما که مشتریش به حساب میایم میشه.