ماجرای لوگوتایپ من
- روزگاری در ذهنم خودم را معلم می دیدم؛ معلمی که در کلاس حرفهای تازه می زند و با سواد است و بهترین معلم بچه هاست.
معلم شدم؛ با حرفهای تازه، باسواد. بهترین؟ نه، قطعا نه.
- روزگاری خودم را یک سخنران حرفه ای تصور می کردم؛ سخنرانی که حرفهای تازه می زند، باسواد است و بهترین سخنران.
سخنران شدم؛ با حرفهای تازه، باسواد. بهترین؟ نه، قطعا نه.
- روزگاری خودم را در ذهنم دانشمند تصور می کردم؛ مردی با تمامی پاسخها.
گمانم این بود که جنازه ام را یا در کتابخانه خواهند یافت؛ یا در آزمایشگاه خواهند جست.
خیلی مطالعه کردم، خیلی. ولی فراتر از دانشجویی نرفتم.
حالا،
معلمی در دانشگاه را رها کرده ام. فقط دانشگاه را.
سخنرانی، لازم باشد خواهم کرد.
و اما دانشمندی: همچنان مرتب می خوانم و مرتب به میزان نادانی ام اضافه می شود.
جایگاه امروز صاحب آن تصورات، قرار گرفتن در نقش «مشاور» است.
مشاور کسب و کار و بازاریابی.
و البته نگرانم.
یکی بابت اینکه امروز همه مشاورند و اغلب آنها که می شناسم شان، مشاور کسب و کار و بازاریابی.
دیگر اینکه این مشاور بودن انتها و غایت ندارد. هر چه بیاموزی و تجربه کنی و تجویز کنی، همچنان نمی توانی بهترین بشوی.
مجبور بپذیرم که این بار هم نمی توانم بهترین باشم.
ماجرای این پست این بود که لازم دانستم بگویم مشاوره سخت ترین و دوست داشتنی گرفتاری ایست که داشته ام و دارم و ترسیدم نکند شما ندانید.
ماجرای این پست این بود که لازم دانستم بگویم از این پس لوگوتایپ دارم.
این سه تصویر را از این پس زیاد خواهید دید؛ هر کجا دیدید، من آنجا هستم.
کار، کار گرافیست خوش ذوق و هنرمندی است به نام «مهسان بادمی»
لینک صفحه ی اینستاگرام مهسان بادمی.
سلام آیا برای بیدارمغزآکادمی می توانید یک لوگوی مناسب طراحی فرمایید؟ بحث اصلی تشریفات و آداب است.