حرفهای قبل، حرف های بعد
دوستی می گفت:
یک روز تو این مملکت، طرف تار سبیلش را گرو می گذاشت و همه تا آخرین حد ممکن به او اعتماد می کردند. حتی ناموس شان را با خاطر آسوده به او می سپردند. حالا، سبیل که خیلی مد نیست، طرف از جان مادرش و بچه هایش تا فرق شکافته مولا علی و سر و دست بریده و قرآن مجید را قسم می خورد، باز هم به راحتی زیر همه ی تعهداتش می زند و انگار نه انگار، ککش هم نمی گزد.
در کاسبی هم متاسفانه، این نوع رفتار به وفور دیده می شود.
موقع خرید، فروشنده به خریدار هزار قول و تعهد می دهد که او را مایل به خرید کند، وقتی معامله انجام شد، کوچکترین تعهدی برای خودش نمی بیند.
طی یک ماه گذشته با سه تجربه از این دست مواجه بودم. البته در سه موقعیت متفاوت و به سه شکل متفاوت.
ذکر مثالها مشکلی را حل نمی کند؛ ضمن اینکه احتمالا هر یک از خوانندگان این مطلب، تجربیات مشابهی داشته اند.
اما ریشه های چنین رفتار ناشایست و غیر حرفه ای کجاست؟
دلایل مختلفی به ذهن می رسد:
1- حرکت خزنده و نامحسوس جامعه از یک جامعه ی اخلاق گرا به جامعه ای بدون تمایل جدی نسبت به اخلاق و اخلاق مداری.
2- اشتغال افراد به حرفه ها و کسب و کارها، بدون برخورداری از اصول حرفه ای گری.
3- نگاه غیر تخصصی به فروش که گاه به انتخاب نامناسب ترین افراد برای این امر مهم منتهی شده است.
4- عدم وجود جامعه، انجمن ، مرکز، یا نهادی برای تعریف شاخص های فروشندگی حرفه ای و رده بندی یا اعمال هر گونه نظارت بر شیوه اجرای این شغل مهم.
5- بی توجهی شرکتها و برندها، به عواقب ناگوار ناشی از به کارگیری نیروی فروش غیر حرفه ای و غیر متعهد.
....
قطعاً عوامل و دلایل متعدد دیگری را هم می توان پیدا کرد که در بروز و پیدایش چنین رفتار ناشایستی دخیل هستند .
اما، چیزی که مایلم به عنوان بخش پایانی این مطلب بنویسم این است که کاش دست کم صاحبان برندهای مطرح و مهم کشور که اعتبار و نامشان را قطعا به سادگی به دست نیاورده اند به اهمیت نقش فروشنده در موفقیت کسب و کارشان توجه کافی مبذول می کردند.
شاید نسبت به انتخاب فروشندگان متخصص و حرفه ای که قطعا اخلاق مدار خواهند بود، اقدام می کردند.