چشم آبی های بور و کراواتی
استاد گفت:
«شما هم مدیریت خوانده اید و می خوانید، من و همکارانم هم که استاد شماها هستیم، مدیریت خوانده ایم. چرا باید استادان آن ور آبی بیایند و در سمینارها نظرات شان را مطرح کنند؟
می دانید، وقتی این چشم آبی های بور با کراوات می آیند اینجا و از بازاریابی می گویند، شاید در ظاهر اتفاق خاصی نیفتد، ولی به مرور مدل کسب و کار و بازاریابی ما از شکل اسلامی اش خارج شده و غربی می شود.
آیا ما باید مثل کشورهای سرمایه داری کسب و کار کنیم و درست است که بازاریابی مان غربی باشد؟»
دانشجو گفت:
«استاد! مدیریت یک علم روز است که اصول کلی آن تقریبا همه جا می تواند تدریس شود و البته در بخش هایی هم حتما باید بومی سازی شود. من، اولاًٌ معتقدم که نمی توانیم اصول و مبانی یک علم روز را یاد نگیریم، ثانیاً، مدیریت علمی امروز دنیا بخواهیم یا نخواهیم از آن ها نشأت گرفته و هنوز توسعه ی جامع آن در دست آنهاست. ما باید از آنها بیاموزیم، در هر بخشی هم که لازم بود و البته توانستیم، بومی سازی اش کنیم.
راستی استاد! طبقه بندی آدم ها بر اساس رنگ چشم و رنگ مو و نوع پوشاک، به نظرم چندان اخلاقی و انسانی نیست. شما اینطور فکر نمی کنید؟»
بعد، اجازه خواست که مطلب دیگری را هم اضافه کند.
اضافه کرد:
«آن استادی که شما تشریح کردید، چیزهایی را آموزش می دهد که تابع دین و مذهب خاصی نیست. ضمناً، ما را هم تشویق یا مجبور به پیروی از مسلک خودش که هیچ، حتی تشویق به پیروی از گفته هایش هم نمی کند. من و بسیاری از دوستانم از محضر این آدمها نکات علمی خوب و مفید و کاربردی ای آموخته ایم. همان طور که از محضر استادان ارزشمند و عالم کشور خودمان هم بسیار آموخته ایم.»
آخر صحبت هایش یک سوال هم پرسید:
«به نظر شما استفاده از معلومات عالمان و صاحبنظران دنیا، برای کسی در مقطع دکترا، ممکن است منجر به انحطاط و استحاله شود؟»
استاد، نه پاسخ سوال دانشجو را داد، نه درباره ی مطالبی که او گفته بود نظری داد.