روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

خاطرات سازمانی من- ما سه نفر

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۳۴ ق.ظ

این سه خاطره را بخوانید، مطلبم را عرض خواهم کرد.

 

1- کارشناسی رو مهندسی خونده بود تو یکی از بهترین دانشگاه های تهران.

وارد سازمان که شد، رفت برای کارشناسی ارشد مدیریت خوند.

کارش خوب بود، خیلی باهوش و صاحب ایده بود. کار تیمی بلد بود و خوب آدم ها رو رهبری می کرد.

مدتها بود مدیر جدید بهش گفته بود قراره رئیس بشه، ولی اذیتش می کرد، تا حدی که اشکش داشت در میومد. به التماس افتاده بود. حتی به جایی رسیده بود که می گفت مایله بره یکی از نمایندگی های شهرستان به کارش ادامه بده.

بعد از هزار جوره اذیت، پستی که گفته بود رو بهش داد. 

وقتی سمت رو داد که به یک مجیز گو و بله قربان گو تبدیل شده بود.

 

2- کارشناسی حسابداری خونده بود.

سالها در بخش خصوصی کار کرده بود و حالا اومده بود تو این سازمان.

خیلی برتر از بقیه ی بچه ها نبود؛ اصلا برتر نبود. یکی از خوب ها بود.

مدتها طول کشید تا حکم استخدام رسمیش صادر بشه.

ولی از یه زمانی، از یه جایی به بعد، خیلی سریع رشد کرد؛ نفر قبلی رو هم جا گذاشت و رفت تو یه سمتی بالاتر از نفر قبلی.

مهم ترین ویژگیش این بود که زبان باز بود.

دیگه این که هیچ کاری رو انجام نمی داد و اغلب کارها رو به تعویق می انداخت مگر این که می دونست اون کار رو مدیر می بینه.

مدیر جدید کسی بود که سریع رشدش داد.

مرتب قربون صدقه ی مدیر جدید می رفت، هیچ کس دیگه ای رو آدم حساب نمی کرد.

 

3- کارشناسی حسابداری خونده بود.

سالها در شرکتهای مختلف کار کرده بود.

وقتی وارد این سازمان شد، خیلی زود به پیشنهاد رئیس مافوقش بهش پست اجرایی دادند.

همه کاری می کرد. 

تا هر ساعتی کار طول می کشید، حاضر بود و با جون و دل کار می کرد. حتی از سلامتیش مایه گذاشته بود.

براش اهمیتی نداشت رده ی سازمانیش چیه، وقتی کاری روی زمین مونده بود، هر جا می تونست وارد می شد و انجام می داد.

مدیر جدید که اومد، اول کلی باهاش رفاقت کرد، دم از دوستی زد. کلی هم ازش اطلاعات گرفت.

 

از یه جایی به بعد، رفتار مدیر جدید باهاش توهین آمیز شده بود.

 

تو جمع همکارای جدید و قدیم، مسخره اش می کرد، بی محلی می کرد و تقریبا از همه چیز محرومش کرده بود.

موقع پاداش دادن، به بقیه پاداش اساسی می داد و به او در حد شندرغاز، توهین آمیز.

اونقدر اذیتش کرد که با اینکه بیش از دو دهه تو کار مورد علاقه اش سابقه ی کار داشت، اول پستش رو رها کرد، بعد هم سازمان رو رها کرد و رفت.

 

جرمش این بود که کار می کرد ولی مجیز نمی گفت. برای بودن در حلقه ی مورد علاقه ی مدیر جدید به هر خفتی تن نمی داد.

 

اینها خاطرات واقعی من است و به نظرم پیداست که نفر سوم من بودم.

 

چرا اینها را نوشتم؟

در پاسخ به یک مدیر ارشد رده های بالای دولتی که در یک سمینار مدیریتی می گفت:

«این تصور که هر کس پست می گیرد، یا رابطه داشته، یا رانت داشته، یا مدیر از او خوشش می آمده، اساسا اشتباه است و ناشی از این است که مدعیان این نگرش آدمهای غرغرو هستند که به جای اندیشیدن به دلایل بی کفایتی خودشان، به مدیران سازمان انگ می چسبانند.»

 

بد نیست آن مدیر ارشد هم نظر من را در مورد خودش بداند.

 

به نظر من احتمالا او شناخت کافی از سازمانها ندارد و یا شاید خودش هم با آن سر و تیپ ظاهر الصلاحش، از همین مدل مدیران است و ترجیح می دهد با تحقیر و توهین آدمها، خودش را و هم فکرانش را توجیه کند.

 

بیست و پنج سال است در گونه های متعددی از سازمانها، در رده های مختلف سازمانی کار کرده ام، کارمند و کارشناس و مدیر و بازرس بوده ام، عمدتا در یک زمان بیش از یک اشتغال داشته ام، مشاور و شریک چالش کسب و کارها بوده ام.

 

آموزش می بینم و آموزش می دهم.

 

من دیده ام که مدیران خوب چقدر رفتارشان شبیه آموزش های داخل کتابهای مدیریتی است.

 

تجربه کرده ام که مدیران سفارشی بی کفایت که متاسفانه عمده شان هم در بخش دولتی یا وابسته به دولت سمت دارند، چقدر بی اخلاق و بی سواد و مدعی هستند، چقدر اعتماد به نفس کاذب دارند و البته چقدر هم با آنچه در کتاب های مدیریتی است، متفاوتند.

 

مدعیان خودرئیس پندارِ خود همه چیز دان پندارِ بی سوادی که بعد از رسیدن به جایگاه مدیریت، همه ی کسانی را که پیش از خودشان یا بیش از خودشان سابقه ی حضور در سازمان یا در رده های مدیریتی داشته اند طرد می کنند.

 وای به روزی که طرف مدرک بالای دانشگاهی هم داشته باشد.

 

آخرین حربه شان این است که با رفتار غیر اخلاقی آزارشان می دهند و مجبورشان می کنند عطای همه چیز را به لقای جمال کریه آنها ببخشند و بگذارند بروند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی