روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

صندلی دارها - صندلی ندارها

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۵۵ ب.ظ

ساعت ٦:۳۳ ‎ب.ظ روز شنبه ٢۳ بهمن ۱۳٩٥

 
 

چند دهه ی پیش.

بچه ها باید سرگرم شوند. باید بازی هم بکنند، آن ها روحیه هم لازم دارند، باید خستگی هم در کنند.

باید فکر یک بازی دسته جمعی بود.

دسته جمعی.

----------------------------

بازی اختراع شد؛ یک بازی کم خرج؛ بدون خرج.

صندلی می خواست.

آوردند. چندتایش مهم نبود؛ از اول هم گفتند یک چندتایی باشد خوب است. یک چندتایی صندلی آوردند.

بچه می خواست. بچه ی مهد کودک، بچه ی مدرسه، بچه ی برنامه ی تلویزیونی؛ آوردند.

شرط داشت:

برای هر بار بازی باید تعداد بچه ها یکی از تعداد صندلی ها بیشتر باشد. بچه آوردند؛ یکی بیشتر از یک چند تایی صندلی، بچه آوردند.

مربی ، معلم، بازی ساز، توضیحی دادند که همه ی ما آن را به یاد داریم.

توضیح:

آهنگ پخش می شود و شما یک چندتا و یکی بچه، شروع می کنید به چرخیدن دور یک چندتایی صندلی.

وقتی آهنگ قطع شد، باید بلافاصله - بلافاصله! - هر کدام روی یک صندلی بنشینید. اون یکی که بعلاوه شده، حتما زیاد خواهد آمد؛ حتما بدون صندلی خواهد ماند. بدون صندلی می ماند و خواهد سوخت.

------------------------------

بازی شروع و ادامه پیدا کرد و تمام نشد.

بازی، چند دهه ادامه پیدا کرد.

------------------------------

چند دهه ی بعد.

بچه ها عوض شده بودند؛ بزرگ شده بودند.

صندلی ها عوض شده بودند؛ بزرگ شده بودند.

بازی اما، خیلی عوض نشده بود؛ بازی همان بود.

یک چند تا و یکی بچه ، به چند ده میلیون تبدیل شده بودند.

اما هنوز بازی همان بود؛ صندلی هایی که تعدادشان کمتر بود.

حالا، چند دهه ی بعد، از بین چند ده میلیون بچه ی بزرگ شده، فقط چند نفرشان صندلی داشتند.

آن قدر بازی طولانی شده بود و تکراری شده بود، که تقریبا کسی حواسش نبود که با هر بار شروع تازه ی بازی، باز هم همان چند نفر، صندلی برای نشستن داشتند.

 

حالا بازی یک فرق بزرگی کرده بود:

تعداد کسانی که صندلی نداشتند، چند ده میلیون منهای چند نفر بود.

همه ی آنها که صندلی نداشتند دنبال پاسخ این سوال پیر شده بودند که چرا همیشه همین چند نفر روی صندلی هستند و ما بقیه همیشه به جای صندلی فقط حق داریم غر بزنیم؟

داریم؟

پیر شده بودند.

 

حالا بازی یک فرق بزرگ دیگری هم کرده بود:

آنها که صندلی داشتند چند دسته شده بودند و هر بار هنگام شروعِ دورِ جدید بازی مدتی جنگ زرگری می کردند و هر کدام از آن دیگری بد می گفتند.

نیت شان خیر بود؛

همان نیت روز اول: بچه ها باید سرگرم بشوند.

با جنگ زرگری، بازی برای تماشاچی های سرگرم، جذابیت پیدا کرده بود.

 

بعد از جنگِ زرگری، وقتی که صندلی دارها هر کدام برای چندمین بار روی صندلی شان می نشستند، تازه بقیه می فهمیدند که صندلی همان است و صندلی سوار همان و بقیه هم همان.

می فهمیدند؟

اما، مهم این است که بازی به شکل عجیبی جذاب بود.

خیلی جذاب.

نویسنده: بقیه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۷
علیرضا داداشی

سازمان و مدیریت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی