بودن یا کجا بودن؟ مساله این است.
اینکه بر اساس تفکر سیستمی در هر سیستم تک تک اجزاء اهمیت دارند و همه به اندازه ی خودشان کارکرد دارند، کاملاً درست است.
اما یک نکته که نباید فراموش کنیم این است که قرار گرفتن هر جزء سیستم در سر جای مناسب خودش و عمل کردن آن جزء در زمان مناسب است که تضمین کننده ی بقاء، تداوم و ارتقاء جایگاه سیستم می شود.
مثلا در سیستم بیولوژیک انسان، داشتن و نداشتن یک بند انگشت یک حرف است، اینکه آن بند انگشت سرجای خودش قرار داشته باشد یا نه، حرفی دیگر که اتفاقا این دومی به مراتب مهم تر است.
سیستم بدنی انسان و خود انسان به عنوان کسی که بهره بردار اصلی این سیستم بدنی است با نداشتن یک بند انگشت کنار می آید و می تواند به مرور راهی بیابد که عوارض مربوط به این نقص را بر طرف کند و سیستم را معطل نگه ندارد ولی اگر همین یک بند انگشت به جای اینکه در سر جای اصلی خودش قرار داشته باشد یا حتی اصلا وجود نداشته باشد، در جایی نامربوط و غیر مفید قرار بگیرد مثلا نوک بینی یک فرد، دشواری هایی فراهم می سازد که چندین برابر عدمش درد سر ساز خواهد بود.
اینکه هر چیز به جای خویش نیکوست به اعتقاد من مکمل اصل اهمیت جایگاه اجزاء در سیستم است.