روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

ما دوست خدائیم.

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۴۸ ب.ظ

این روزها فشردگی برنامه ها، مجال خیلی کارها را از من گرفته و بیشتر اوقات فکرم مشغول است.

 

       - همین طور درگیر در فکر و خیالات متعدد، از خانه بیرون آمدم تا به سمت اداره بروم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که دیدم گربه ها در پیاده رو مشغول غذا خوردن هستند.

مثل همه ی زمان هایی که در چنین وضعیتی قرار می گیرم، راهم را کج کردم و از خیابان رفتم تا نکند گربه ها با دیدن من بترسند و از ترس من، دست از غذا خوردن بکشند.

 

     - نزدیک اداره شده بودم که دیدم چند کبوتر در گوشه ای از خیابانِ خلوتِ قبل از ساعتِ 7 صبحِ پاییز، مشغول دانه خوردن هستند، آهسته از کنارشان فاصله گرفتم و چند قدمی را از خیابان ادامه دادم و باز به پیاده رو برگشتم.

نمی خواستم به خاطر ترس احتمالی از من، اذیت بشوند و مجبور بشوند از غذا خوردن شان دست بکشند.

 

     - کمی جلوتر، پسر بچه ای  پنج، شش ساله، دست در دست پدرش می رفت، به گربه ای در گوشه ی نرده های فضای سبز رسیدند، پسر گفت: «بابا! پیشی!»

پدر گفت: «بریم با لگد بزنیمش؟ بیا، بیا،  بدو بریم یه اردنگی بهش بزنیم، ببینیم چی کار می کنه؟»

 

انگار، فرشته های خدا به گوش گربه ی نحیف کنار نرده رساندند؛ گربه، قبل از رسیدن مردِ مفتخر به اردنگی، فرار کرد و از درختی تقریبا کوتاه بالا رفت.

 

 

یاد چند شب پیش و سوال تکراری دخترم افتادم.

چند شب پیش، دختر 5 ساله ام از من پرسید: «بابا! چرا پیشی ها و کبوتر ها، با دیدن ماها فرار می کنند؟ ما که اذیت شون نمی کنیم.»

گفتم: «بابا جون! آخه بعضی آدم های بد این حیوون ها رو اذیت می کنند، این ها هم که من و تو رو نمی شناسند، فکر می کنند ما هم مثل اون آدم بدها، می خواییم اذیت شون کنیم.»

دخترم گفت: «بابا! آدم بدها خیلی بدن، مگه نه؟» نگاهش که کردم، ادامه داد: «آدم بدها دیگه، همون ها که حیوون ها رو اذیت می کنند. اونها رو می گم. حیوون ها رو هم خدا آفریده دیگه. نباید اذیت شون کنیم.»

گفتم:« آره بابا. بعضی آدم ها خیلی بدن؛ ولی ما نمی خواییم بد باشیم.»

دخترم حرف من را اینجوری تمام کرد: «آخه ما دوست خداییم، نه شیطون.»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۰۲
علیرضا داداشی

سبک زندگی

پراکنده ها

نظرات  (۱)

پایان افسردة زندگی دانشمندان

تقریباً ھمه دانشمندان بزرگ و بانیان علوم و فنون و نوابغ ھنری و ادبی در نیمه دوم عمرشان دچار

افسردگی بغایت شدیدی می شوند درست در زمانیکه بایستی بخاطر آنھمه مکاشفات و اختراعات خود

در اوج پیروزی و نشاط و امید قرار بگیرند و نیمه دوم عمرشان را غرق در شور و شوق و شادی و رضایت و

نیک بختی باشند : این نتیجۀ وارونه از چه روست ؟ زندگی افسرده و حسرت بار و گاه جنون آمیز نیمه دوم

عمر کسانی چون ارسطو ، بوعلی ، نیوتون ، مادام کوری ، فروید ، انیشتن ، یونگ و امثالھم حجّتی بر این

ادعاست . اینان خدایان عرصه علوم و فنون محسوب می شوند و افتخار جھان بشری ھستند ولی این چه

عاقبتی است . پر واضح است که افسردگی و دلمردگی بکلی جدای از حزن و اندوه عرفانی بزرگان دین و

معرفت می باشد که وجھی از عشق آنھاست و اصلاً بمعنای حسرت و ندامت نیست بلکه بمعنای داغ

ھجران یاران و فراق دوست است و نه احساس پشیمانی و قحطی و برزخ روح .

فکر آدمی به مثابۀ عرش خداست و قلمرو عرفات حق است و لذا نوابغ فکری بیش از سائرین مستحق و

ملازم خداشناسی ھستند . پس بھدر دادن این ودیعه ویژه الھی فقط در علوم دنیوی به نوعی خیانت در

حق این عالیترین نعمت خداست . این خیانت بخویشتن است که مولّد احساس حسرت و سرزنش

خویشتن می باشد زیرا عطش روح را ارضا نکرده است و بر برزخ وجود افزوده است .


از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 161  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی