ما دوست خدائیم.
این روزها فشردگی برنامه ها، مجال خیلی کارها را از من گرفته و بیشتر اوقات فکرم مشغول است.
- همین طور درگیر در فکر و خیالات متعدد، از خانه بیرون آمدم تا به سمت اداره بروم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که دیدم گربه ها در پیاده رو مشغول غذا خوردن هستند.
مثل همه ی زمان هایی که در چنین وضعیتی قرار می گیرم، راهم را کج کردم و از خیابان رفتم تا نکند گربه ها با دیدن من بترسند و از ترس من، دست از غذا خوردن بکشند.
- نزدیک اداره شده بودم که دیدم چند کبوتر در گوشه ای از خیابانِ خلوتِ قبل از ساعتِ 7 صبحِ پاییز، مشغول دانه خوردن هستند، آهسته از کنارشان فاصله گرفتم و چند قدمی را از خیابان ادامه دادم و باز به پیاده رو برگشتم.
نمی خواستم به خاطر ترس احتمالی از من، اذیت بشوند و مجبور بشوند از غذا خوردن شان دست بکشند.
- کمی جلوتر، پسر بچه ای پنج، شش ساله، دست در دست پدرش می رفت، به گربه ای در گوشه ی نرده های فضای سبز رسیدند، پسر گفت: «بابا! پیشی!»
پدر گفت: «بریم با لگد بزنیمش؟ بیا، بیا، بدو بریم یه اردنگی بهش بزنیم، ببینیم چی کار می کنه؟»
انگار، فرشته های خدا به گوش گربه ی نحیف کنار نرده رساندند؛ گربه، قبل از رسیدن مردِ مفتخر به اردنگی، فرار کرد و از درختی تقریبا کوتاه بالا رفت.
یاد چند شب پیش و سوال تکراری دخترم افتادم.
چند شب پیش، دختر 5 ساله ام از من پرسید: «بابا! چرا پیشی ها و کبوتر ها، با دیدن ماها فرار می کنند؟ ما که اذیت شون نمی کنیم.»
گفتم: «بابا جون! آخه بعضی آدم های بد این حیوون ها رو اذیت می کنند، این ها هم که من و تو رو نمی شناسند، فکر می کنند ما هم مثل اون آدم بدها، می خواییم اذیت شون کنیم.»
دخترم گفت: «بابا! آدم بدها خیلی بدن، مگه نه؟» نگاهش که کردم، ادامه داد: «آدم بدها دیگه، همون ها که حیوون ها رو اذیت می کنند. اونها رو می گم. حیوون ها رو هم خدا آفریده دیگه. نباید اذیت شون کنیم.»
گفتم:« آره بابا. بعضی آدم ها خیلی بدن؛ ولی ما نمی خواییم بد باشیم.»
دخترم حرف من را اینجوری تمام کرد: «آخه ما دوست خداییم، نه شیطون.»
پایان افسردة زندگی دانشمندان
تقریباً ھمه دانشمندان بزرگ و بانیان علوم و فنون و نوابغ ھنری و ادبی در نیمه دوم عمرشان دچار
افسردگی بغایت شدیدی می شوند درست در زمانیکه بایستی بخاطر آنھمه مکاشفات و اختراعات خود
در اوج پیروزی و نشاط و امید قرار بگیرند و نیمه دوم عمرشان را غرق در شور و شوق و شادی و رضایت و
نیک بختی باشند : این نتیجۀ وارونه از چه روست ؟ زندگی افسرده و حسرت بار و گاه جنون آمیز نیمه دوم
عمر کسانی چون ارسطو ، بوعلی ، نیوتون ، مادام کوری ، فروید ، انیشتن ، یونگ و امثالھم حجّتی بر این
ادعاست . اینان خدایان عرصه علوم و فنون محسوب می شوند و افتخار جھان بشری ھستند ولی این چه
عاقبتی است . پر واضح است که افسردگی و دلمردگی بکلی جدای از حزن و اندوه عرفانی بزرگان دین و
معرفت می باشد که وجھی از عشق آنھاست و اصلاً بمعنای حسرت و ندامت نیست بلکه بمعنای داغ
ھجران یاران و فراق دوست است و نه احساس پشیمانی و قحطی و برزخ روح .
فکر آدمی به مثابۀ عرش خداست و قلمرو عرفات حق است و لذا نوابغ فکری بیش از سائرین مستحق و
ملازم خداشناسی ھستند . پس بھدر دادن این ودیعه ویژه الھی فقط در علوم دنیوی به نوعی خیانت در
حق این عالیترین نعمت خداست . این خیانت بخویشتن است که مولّد احساس حسرت و سرزنش
خویشتن می باشد زیرا عطش روح را ارضا نکرده است و بر برزخ وجود افزوده است .
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 161