روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

چگونه یک همایش مهم را بد برگزار کنیم؟

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۲۸ ب.ظ
 
ساعت ٩:٥٩ ‎ق.ظ روز دوشنبه ٢٥ اردیبهشت ۱۳٩٦
 
 

در اوایل اردیبهشت امسال رییسم تماس گرفت و اعلام کرد که همایشی با نام «اولین جایزه ملی مسئولیت اجتماعی بنگاه های اقتصادی» قرار است برگزار شود.

می خواست بداند مایلم یکی از نمایندگان سازمان مان در این همایش باشم یا نه؟

این قسم همایش ها که موضوع شان جایزه ی ... است برایم آشنا هستند.

خودم سابقه داوری در جایزه ملی بهره وری ایران را دارم و در مراسم اهدای همان جایزه هم حاضر بوده ام؛ به علاوه ی چند تای دیگر.

یکی از انگیزه های اصلی من برای حضور در چنین همایشی، اهمیتی بود که موضوع «مسئولیت اجتماعی» برایم دارد و دیگر علاقه ام به شناخت نوع رابطه ی بنگاه های اقتصادی ایران با این موضوع پر اهمیت.

اعلام آمادگی کردم و قرار شد چهارشنبه همان هفته یکی از نمایندگان سازمان خودمان باشم. سازمان ما هم شرکت کننده بود و هم انگار حامی، نهایتا فهمیدم جایزه هم گرفته ایم.

تصمیم جدی دارم مقاله ای در خصوص مسئولیت اجتماعی در آینده بنویسم. ولی فعلا موضوع من نحوه ی برگزاری مراسم است.

سالن همایش های وزارت راه و شهرسازی، محل برگزاری مراسم بود.

قرار بود مراسم ساعت 5 بعداز ظهر برگزار شود. قبل از رسیدن دعوتنامه همکارانم به من گفته بودند ساعت برگزاری 4 است و من هم که نوبت دندانپزشکی ام را بعد از دوبار کنسل کردن به ساعت 7/5 آن روز منتقل کرده بودم، با خودم فکر کردم 4 تا 6 یا 6/5 هم طول بکشد، به هر دو قرار می رسم.

وقتی دیدم در دعوتنامه ساعت شروع مراسم 5 اعلام شده، باز هم گفتم به بخش مهمی از سخنرانی ها خواهم رسید.

فهرست برندگان را هم بعدا پیدا خواهم کرد.

4/25 جلوی وزارت راه و شهرسازی بودم.

ساختمانی بلند و خیلی شیک در محوطه ای اختصاصی در محل تپه های عباس آباد تهران  در حول و حوش بنیاد مستضعفان و جانبازان.

داخل شدم.

اسپانسرها (حامیان)، در محل غرفه های معدودشان خیلی سر و صدا راه انداخته بودند. از مسئول غرفه شرکت ال جی درباره نوع حمایت شان از کودکان پرسیدم و به بقیه ی غرفه ها هم سری زدم.

هنوز خیلی آدم برای شرکت نیامده بود.

داخل سالن مراسم شدم و مثل سه ، چهار نفر دیگر روی یک صندلی نشستم.

مسئولین برگزاری با نگاه ها و غر زدن های شان به همدیگر متوجهم کردند که زود آمده ام و حضورم می تواند اسباب درد سر شود.

وقتی از سرویس بهداشتی برگشتم، کیفم را برداشتم و از سالن خارج شدم تا وقتی که خودشان اجازه ورود بدهد.

ساعت  4/45 ، خبری نشد.

4/50 ، خبری نشد.

5/00 ، هیچی.

5/10 درها باز شد و اجازه ورود را صادر کردند. از بین همهمه ی بیش از حد که شاید ناشی از کم بودن فضای لابی بود به سالن پناه بردم.

بی نظمی وحشتناکی حاکم بود که امیدوارم بتوانم درست و دقیق و البته منصفانه تشریح کنم.

تعداد زیادی خانم و آقای جوان گوشی در دست مرتب در رفت و آمد بودند. تعداد زیادی از حضار هم نمی دانم به چه دلیل مرتب عکس می انداختند. عکس انداختن با گوشی و دوربین عکاسی را در انواع سلفی و جلفی و دسته جمعی، با پوسترها و بدون آنها، با غرفه ها و بدون آنها ، چیلیک چیلیک شروع کرده بودند.

همین کار را قبل از ورود ، بیرون از سالن هم انجام می دادند.

من شخصا تا جلو نباشم نمی فهمم. هم در کلاس درس و هم در همایش ها، باید جلو باشم تا بفهمم چه خبر است.

رفتم جلو ردیف دوم بنشینم که نگذاشتند. گفتند اینجا VIP  است.

مثل بچه ی آدم (البته هابیل) رفتم ردیف سوم.

افرادی پراکنده می آمدند و آقایان و خانم های جوان از آنها می پرسیدند: «سلام جناب مهندس.سلام خانم مهندس.  کارت وی آی پی همراه تون هست؟بفرمایید این ردیف.»

معلوم شد که وی آی پی ها شماره صندلی ندارند و فقط معلوم است ردیف اول و دوم بنشینند.

این بماند.

بعضی از وی آی پی ها، کارت شان همراه شان نبود. آنها را یا سرپا نگه می داشتند تا ببیند چه کار باید بکنند یا ببینند اصلا چه کار می توانند بکنند.

بعضی دیگر را هم در یک بی برنامگی خاص و خیلی شیک دعوت می کردند موقتا در ردیف سوم بنشینند تا تکلیف صندلی شان معلوم شود. انگار نه انگار طرف وی آی پی است برای خودش.

هنوز ردیف اول و دوم از افراد وی آی پی پر نشده بود. از یک جایی به بعد، با رسیدن آنها از ما که ردیف سوم بودیم خواستند که بلند شویم و برویم کمی عقب تر.

این معنایش این بود که ردیف سوم هم قرار است متعلق به آنها باشد.

اینکه چرا تا حالا این را اعلام نکرده بودند و اینکه چرا خودشان از اول گفته بودند که ما متفرقه ها هم می توانیم در ردیف سوم بنشینیم، بماند.

رفتم ردیف پشت. بغل دست یک روحانی مشهدی نشستم. گفت شاید کسی بعدا بخواهد آنجا بنشیند. بی خیال شدم.

در تمام این مدت که حالا ساعت به 5/45 دقیقه رسیده بود، دوستان همچنان چیلیک چیلیک عکس می انداختند. با خودشان، با دوستان شان، با تریبون خالی، از صندلی های خالی، سلفی، جلفی ....

نه کسی مایل به سکوت بود، نه کسی علاقه مند به ساکت کردن .

من هم مرتبا دستم روی لپم در حول و حوش دندان پنجمم بود و چشمم به عقربه های ساعتم و یک سره فاصله ی زمانی باقی مانده تا وقت دندانپزشکی را چک می کردم.

همهمه و برو بیا سالن را پر کرده بود.

هنوز کسی فکری برای برقرار نظم نمی کرد.

وقتی یکی از مهمانان ویژه از همان خانم و آقاهایی که می رفتند و می آمدند پرسید چرا باید این همه منتظر بمانیم تا صندلی مان معلوم شود و وقتی که کس دیگری به بی نظمی اعتراض داشت، در جواب گفتند که این بی نظمی ها در همایش ها طبیعی است!

راستش من همایش و همچنین بی نظمی زیاد دیده ام ولی طبیعی بودنش را تا حالا متوجه نشده بودم.

دردسر ندهم ساعت از 6 گذشته بود.

یک ساعت تاخیر از نوع طبیعی رخ داده بود.

قرآن پخش شده بود و سرود ملی هم . و دوستان همچنان مشغول صحبت بودند.

مجری که از مجری های تلویزیون بود پشت تریبون قرار گرفت.

این هم اصلا دلیل مناسبی نبود که حضار تصمیم بگیرند مرتب بنشینند و چیلیک چیلیک را بی خیال شوند و صحبت کردن را رها کنند. مجری از سرود ملی و تلاوت قرآن که بالاتر نیست.

مجری خواهش کرد حضار با رعایت سکوت در صندلی های شان بنشینند.

کسی محل نمی گذاشت. حتی خود خانمها و اقایانی که مسئول برگزاری بودند و گفتم مرتب در رفت و آمد و پچ پچ بودند، نه دست از حرف زدن با هم بر می داشتند و نه بعضی شان دست از صحبت با موبایل.

از خانم دانشور که هم کارآفرین شناخته شده ای است و هم عضو شورای شهر تهران و هم از افراد اصلی طراحی و اجرای چنین جایزه ای دعوت شد برای سخنرانی افتتاحیه پشت تریبون برود.

ایشان شروع کردند.

همچنان دوستان عکس می انداختند. از جای شان بلند می شدند به گوشه ای دیگر  از سالن می رفتند تا بتوانند عکس بهتری بیندازند. خانم دانشور مشغول ارائه گزارش از حدود یک سال زحمت گروه متخصص و سخت گیرشان برای داوری درست سازمان ها بود.

دوستان عکس می انداختند و پچ پچ می کردند و خانم ها و آقایان داخل سالن کوچکترین واکنشی نشان نمی دادند.

صحبت های خانم دانشور حدود 12 دقیقه طول کشید. بعد مجری علی رغم اینکه می دید کسی به خواهش های  او گوش نمی کند دوباره حضار را دعوت به سکوت و استقرار در صندلی های شان کرد.

انگار نه انگار.

آقای تابش ، نماینده ی مجلس هم که از دست اندرکاران برگزاری بود پشت تیریبون رفت و در خصوص اهمیت مسئولیت شناسی اجتماعی بنگاه ها و ارزشمندی این نوع نگاه به جامعه صحبت هایی کرد.

راستش، دیگر فاصله ی زمانی باقی مانده تا نوبت دندانپزشکی برایم مهم نبود، به سبب کلافگی و سر دردی که داشت به سراغم می آمد تصمیم گرفتم سالن را ترک کنم.

برای اولین بار یک همایش را نیمه کاره رها می کردم و اصلا عذاب وجدان هم نداشتم.

کیفم را برداشتم و از سالن و از ساختمان زدم بیرون.

حالا مشکل دیگری داشتم.

بطری نیم خورده ی آب معدنی را باید در جای مناسبی دور می انداختم.

با خودم فکر کردم بیرون سالن سطل زباله ی مناسبی پیدا خواهم کرد.

اما خبری نبود.

مسیر تا خیابان آفریقا و احتمالا تا میدان آرژانتین را باید پیاده می رفتم تا به ایستگاه تاکسی ها برسم و بروم هفت تیر و بعد با مترو به دندانپزشکی.

این یعنی شانس زیادی برای یافتن سطل زباله داشتم.

سطل نبود.

بطری را تا جلوی ساختمان بانک قوامین  یعنی بعد از زیرگذر رسالت با خودم حمل کردم تا به سطل زباله ی غیر تفکیکی رسیدم. بطری نیم خورده را داخل سطل انداختم .

در تمام مسیر پیاده روی تا میدان آرژانیتن و البته تا همین حالا، فکرم درگیر این است که ما، مردم، سازمان ها، شهروندان و مدیران مگر به اجتماع، به مسئولیت و به مسئولیت اجتماعی فکر هم می کنیم؟

ما حتی جایی برای دور ریختن درست زباله ها نداریم. وقتی هم داریم تمایلی به تفکیک نداریم.

مگر ما چقدر حساب شده پرینت می گیریم؟ چقدر حساب شده از آب استفاده می کنیم؟ چقدر به مکانیزاسیون درست کارها اهمیت می دهیم و برایش همت می کنیم؟

راستی کدام مسئولیت اجتماعی؟ کدام جایزه؟

پی نوشت ها:

1- نمی دانم بعد ازساعت 6/20 چه طور کارها پیش رفت.

2- در دو تا از غرفه های سالن، خبرهای خوبی بود که به زودی درباره شان خواهم نوشت.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۵
علیرضا داداشی

مسئولیت اجتماعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی