تسلیت نمی گویم
نه تنها تسلیت نمی گویم، از دیدن و خواندن پیام های تسلیت متنفر هم هستم.
هم بلایای طبیعی و هم بلایای غیر طبیعی، مثل هر پدیده ی طبیعی و غیر طبیعی دیگری در این سرزمین، ما را و صفحات مجازی ما و شبکه ها و سامانه ها و سایت ها و وبلاگ ها و گروه ها و کانال های مان را تا حد عکس پروفایل شخصی مان، سرشار از انزجار می کند؛ انزجار از نامدیرانی که در جایگاه های مدیریتی، به ناحق جاخوش کرده اند. انزجار از کسانی که سوء مدیریت شان، هیچگاه گلوی خود و نزدیکان و عزیزان شان را نگرفته و همواره مردم را قربانی ساخته است.
این ها حال مرا بد نمی کند، این ها ویژگی متن های تسلیت و همدردی است.
چیزی که مرا از خواندن پیام های تسلیت متنفر می کند فریادهای خاموشی است که در قالب واژگان و لابه لای نوشته ها به امید شنیده شدن، جا گرفته اند.
اکثریت قریب به اتفاق این پیام های تسلیت در خودشان نوایی را پنهان کرده اند که می گوید ما دل مان می خواهد کسی به حساب مان بیاورد، فریادهایی که می گویند کسی باید ما را به حساب مان بیاورد.
آن سوی این همه فریاد خاموش اما، هیچ اتفاقی نمی افتد.
چه کسی، در چه زمانی، به سبب کدام اتفاق، ما را نه به خاطر خودش، نه به خاطر ارتقاء خودش، که به خاطر خودمان به حساب آورده؟
اینها متنفرم می کند؛ حتی از خواندن پیام های تسلیت و دیدن عکس های تغییر یافته ی پروفایل ها.
تنها می توانم تسلیت برای مرگ «مدیریت» بگویم که انگار قرن هاست از دنیای ما رفته است.