خاطرات سازمانی من: سخت گیر
من یک همکار دارم که بیش از یک دهه است با هم دوست هستیم.
من و او مثل هر دو انسان دیگری در عین شباهت، تفاوت هایی هم داریم که برایم جالب است.
شباهت های مهم ما دو نفر:
- هر دو کارمان را با علاقه و پشتکار و جدیت انجام می دهیم.
- هر دو اهل اهمیت دادن همزمان به کلیات و جزئیات هستیم و هیچ کدام از این دو را قربانی دیگری نمی کنیم.
- هر دو طوری کار می کنیم که می توانیم به قول بعضی ها شاهرگمان را بر سر درستی کارمان [گِرو] بگذاریم.
تفاوت مهم من و او:
- من، جدی ترین و حجیم ترین و پرجزئیات ترین کارها را هم با آرامش و سرحوصله انجام می دهم، ولی او کاری شاید معمولی - بسته به توان و تجربه اش- را هم با استرس و فشار و نگرانی.
بارها پیش آمده که برای به سرانجام رساندن یک گزارش، ناهار نخورده، تا دیر وقت در اداره مانده و ... حتی یادم می آید که یکبار در حین پرزنت کردن گزارش اولیه برای مدیر که قرار بود بعداً آن را جرح و تعدیل کند، از شدت خستگی و خواب آلودگی داشت نابود می شد ولی حتی رضایت نمی داد یکی از ما کار را ادامه بدهیم.
تصور کنید مطالبی که مدیر می گفت اصلاح کند را اشتباه تایپ می کرد و جابه جا می نوشت.
به دلیل این تفاوت خیلی فکر کرده ام و نمی دانم درست است این را به عنوان یکی از دلایل این تفاوت رفتاری بپذیریم یا نه:
من خیلی سال است که فقط درست بودن کار برایم مهم است و مطمئن هستم که هر کاری به من واگذار شود، با صرف انرژی و زمان، از عهده اش بر خواهم آمد.
ولی او، همیشه این طور تصور می کند که همه - از بالا تا پایین سازمان- منتظر یک اشتباه از او هستند تا نابودش کنند.
چیزی که هست این است که قطعاً تجربیات گذشته ی ما دو نفر در رسیدن به طرز فکرهایی تا این حد متفاوت، نقشی مهم داشته و دارد.
دلیل نوشتن این پست این بوده که همیشه تفاوت های رفتاری آدم ها برایم مهم بوده است. قبلاً هم گفته ام که به همین دلیل علاقمند هستم روان شناسی بخوانم.