نه همیشه، نه برای همه کس
از یک جایی به بعد، باید یاد بگیریم که هر چیز که به عنوان «صفت خوب» یا «صفت بد» به ما آموزش داده شده، مطلق نیست. منظورم این است که همیشه و برای همه ی افراد استفاده از آنها پسندیده نیست.
مثلاً: تواضع
چند نمونه از تواضع:
1- «محمدرضا شعبانعلی» به همه گفته که او را «استاد» و «دکتر» و «مهندس» صدا نزنند.
خبر دارم که وقتی کلاس فیزیکی داشت، حتی دانشجویان به خواست و مجوز خودش، او را گاهی به اسم کوچک صدا می زدند: «محمدرضا» یا «رضا». از بین القاب گوناگونی هم که ما دلمان می خواهد به او نسبت بدهیم، «معلم» را که رویای قدیمی اش بوده به بقیه ترجیح می دهد.
2- دکتر «پرویز درگی»، از تاثیرگذارترین افراد ایران در حوزه ی علوم مدیریت و به خصوص بازاریابی است و بازاریابی ایران در حوزه های مختلف خیلی به ایشان مدیون است؛ به ویژه در شکل آموزش های کاربردی.
ایشان، در هیچ مقاله و کتاب و نوشته و برنامه ای خودش را با عنوان «دکتر» یا «استاد» معرفی نمی کند و عنوان مورد علاقه اش «معلم بازاریابی» و گاهی حتی «دانشجوی بازار» است.
حالا:
من، خیلی علاقمندم به خودم یادآوری کنم که تا رسیدن به هدفی که از تحصیل و تدریس و بقیه ی کارهای علمی داشته ام فاصله دارم.
این بد نیست ولی، یک اشتباه را هم بارها مرتکب شده ام و آن اینکه این تواضع را همه جا در حد «من هیچی نیستم» و «من کاره ای نیستم» و این قبیل تواضع ها به زبان آورده ام.
راستش همه ی این مطالب را نوشتم که عرض کنم به این نتیجه رسیده ام که من اشتباه می کنم.
یکی در جایگاه استاد «پرویز درگی»، یا «محمدرضا شعبانعلی» وقتی تواضع به خرج می دهند، با این که من بخواهم چنین کنم -گرچه تقلیدی از ایشان نبوده و مدل ذهنی خودم بوده است- فرق دارد.
برای کسی در جایگاه من مناسب و شایسته نیست که تا این حد تواضع نشان بدهد.
آن بزرگواران چهره های شناخته شده ی مجامع علمی و کسب و کارها هستند و این تواضع برازنده شان است. حالا هم هر کجا هستند به بهترین شکل از دانش و تجربه شان استفاده می کنند و به آدمها نفع می رسانند.
ولی من که با همه ی تلاشی که بر حسب علاقه می کنم، هنوز اصلا در مجامع و محافل علمی شناخته شده نیستم، هنوز صاحبان کسب و کارهای مطرح جامعه مرا نمی شناسند، هنوز صاحبان آموزشگاه ها برای تدریس از من رزومه می خواهند فرق دارم با این بزرگوراران که صاحبان کسب وکارها و مدیران آموزشگاه به دنبال شان می فرستند و التماس می کنند و حاضرند امتیاز هم بدهند تا از شانس حضورشان در جمع خودشان بهره مند شوند.
در یک جمله:
من، بر خلاف اساتیدی که نام بردم لازم دارم تواضع نکنم و شاید کمی غلو هم در مورد خودم بکنم تا دیده شوم.
لازم دارم مدرک تحصیلی و رزومه و لوح های دریافتی ام را جایی دم دست داشته باشم که به موقع لزوم بتوانم به سمع و نظر آدم ها برسانم.
خیال شما و خودم را راحت کنم:
من باید برای معرفی خودم تلاش کنم و شیوه ی متواضعانه ای که پیش گرفته ام، اصلا مناسب هدفی که دارم نیست.
وقتی شناحته شدم و آدم ها مرا به همدیگر معرفی کردند و فرستادند دنبالم که همکارشان بشوم، شاید کم کم با خیال راحت شیوه ی مورد علاقه ام یعنی « تواضع » را پیش گرفتم.
الان این کار نه درست است، نه ادامه اش خواهم داد.
یک پی نوشت:
شروع این بحث در ابتدا متنی طولانی بود که حدود 500 کلمه اش را قبل از انتشار حذف کردم. شاید بعداً آن 500 کلمه را در شکلی مناسب تر، در زمانی مناسب تر، منتشر کردم.
یک پی نوشت دیگر:
گویا مدتها بعد از نوشتن این پست، همچنان این موضوع ذهن مرا رها نکرده بوده. چند ماه بعد، بدون اینکه حواسم باشد، در پست دیگری از زاویه ای دیگر دوباره مطلبی نوشته ام که از همین جنس بوده است.
در پستی با عنوان « تواضع و تفاخر»
شاید بد نباشد روی عنوانش کلیک کنید و آن را هم بخوانید.