خاطرات سازمانی من: پروژه ی «جا خالی» عملی شد.
سلام.
حرف از عملی شدن یک ماموریت غیرممکن نیست؛ از هیچ نوعش.
در این پست در تاریخ 1397/09/26 از رفتارهای عجیب رییس مستقیمم با خودم نوشتم و در نهایت از یک فرآیند چند مرحله ای صحبت کردم.
نوشته بودم:
یک فرآیند چند مرحله ای طراحی کردم و قصد دارم با مراقبت کامل اجرایش کنم:
در مرحله ی اول، درخواست دادم که حالا که من دیگر از پس کارهای این واحد بر نمی آیم، مساعدت کنید با حفظ سمت، به واحد دیگری منتقل بشوم.
مرحله ی دوم، قصد دارم پیش از این که نظر قطعی ام را درباره ی این تصمیم و تمایل نهایی ام برای رفتن از این واحد را اعلام کنم، یکی از پروژه های جاری و در دست اقدام را به دست بگیرم و با همان کیفیت بالایی که ادعایش را دارم انجام دهم.
در مرحله ی سوم، وقتی توانایی ام را نشان دادم، درخواست قطعی انتقال را بدهم.
بعد توضیح داده بودم که:
به این شیوه، اگر با انتقالم موافقت شد که خودم را پیش از رفتن ثابت کرده ام، اگر هم موافقت نشد می توانم دوباره درخواست های دیروزم را پیگیر شوم و خوب این بار دیگر نمی توانند با توجیه ناتوانی من از برآورده ساختنش سر باز بزنند.
فرآیند سه مرحله ای را اجرا کردم:
1- درخواست شفاهی ام برای تغییر محل کار را دادم.
2- مدیر تازه وارد ( مافوق رییس مستقیم) خواهان یک پژوهشی بود که پیش از این در بانک انجام نشده بود و نیاز به کار علمی و پیگیری های کارشناسانه ی متفاوتی داشت. به لطف یکی از دوستانم از این طرح با خبر شدم. پژوهش را در دست گرفتم و به شکلی کاملاً حرفه ای انجامش دادم.
3- نامه ای نوشتم و درخواست جابجایی دادم.
به لطف خدا همه چیز در سریع ترین شکل ممکن پیش رفت و من از چند روز دیگر، از «امور مالی» بانک خواهم رفت.
هدف دیگری هم که داشتم، محقق شد:
پیش از رفتن، خودم را به رییس مستقیم و به مدیرم ثابت کردم.
مدیر تازه وارد تنها کسی بود در این مجموعه که بسیار اصرار کرد بمانم؛ ولی باید می رفتم.
اینها، اخبار مربوط به این رویداد بود. جزئیات جالبی هم دارد که در پستی جداگانه عرض خواهم کرد.