در سوگ حرفه ای گری - 1
پیش از این در دو پست مجزا، از «حرفه ای گری» نوشته بودم و از «تجربه ی حرفه ای گری در سطح مشتریان خرد». ولی این بار و البته در یکی دو مطلب بعدی، از کسانی خواهم نوشت که اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دهند و رفتارهای غیر حرفه ای شان جز مکدر کردن خاطر مشتری، کاربردهای دیگری هم دارد. اما دست کم تصمیم من این است که هیچ مشتری جدیدی برایشان نفرستم.
با همسرم مراجعه کردیم به پنجره سازی که پنجره های توری برای جلوگیری از ورود حشرات می ساخت.
چانه ها را زدیم و سفارش دادیم. آمد؛ سر ساعتی که گفته بود اندازه ها را گرفت و رفت.
روزی که گفته بود کار آماده خواهد شد، زودتر از ساعتی که گفته بود، پنجره ها را به منزل برد و نصب کرد و چون من سر کار بودم، تلفنی قرار شد باقیمانده ی پول را به کارت بانکی اش واریز کنم.
عجله داشت و می خواست به سفر برود. واریز کردم و - لابد - رفت.
دو سه روز بعد وقتی با دقت بیشتر کارش را بررسی کردیم متوجه شدیم که یکی از توری های ساخته و نصب شده، مقداری از عرض پنجره کوتاه تر است.
موضوع را منعکس کردیم، بار اول و دوم و چندم که نپذیرفت. بعد که پذیرفت، قول داد تغییرات کوچکی بدهد و پنجره ی جدید را دو روز بعد بیاورد برای نصب و اختلاف وجه را هم بگیرد.
چند روزی گذشت. نیامد.
در تماس های اول و دوم و دهم که موفق به ارتباط با ایشان و پیگیری کار نشدیم.
حضوری مراجعه کردیم، اول که کلا ما را نشناخت. بعد از آشنایی دادن و ارائه مستنداتی از قبیل آدرس منزل و یادآوری گفت وگوهایی که رد و بدل کرده بودیم، شناخت و دوباره قول داد که اول هفته ی بعد کار ناقص را درست کند و نصب کند.
چند روز دیگر هم گذشت و باز خبری نشد.
دوباره حضوری مراجعه کردیم، برادرش در مغازه بود و دوباره همان نشناختن و همان آشنایی دادن ها، منجر به این شد که برادرش شماره ی همراه مرا بگیرد تا او که آمد با من تماس بگیرد.
چون می دانستم خبری نخواهد شد، با موبایلم به او زنگ زدم.
گفت که اتفاقاً کار ما را آماده کرده و در مغازه است، ولی چون سرش خیلی شلوغ است دو روز دیگر برای نصب خواهد آمد.
امروز 9 روز گذشته و هیچ خبری نشده.
همین آدم، روزی که برای قرار اولیه رفته بودیم وعده های زیادی داده بود.
هر چه خواستید می سازم و رضایت تان را جلب خواهم کرد و اگر جلب نشد، کار مال خودم و آن قدر می سازم و می برم و می آورم که راضی بشوید و ....
امثال ایشان وقتی که کار را تحویل دادند و پول را گرفتند، دیگر مشتری را نمی شناسند.
مثال های دیگری دارم که همین چند روز اخیر تجربه کرده ام و متاسفانه یکی پس از دیگری اینجا خواهم نوشت.
شاعر احتمالاً در چنین وضعیتی می خواسته بفرماید: هزار وعده ی ایشان* یکی وفا نکند
*آنچه شاعر در اصل فرموده بوده «وعده ی خوبان» است ولی خب ایشان که خوبان نیستند.