لذت های کوچک من
در روی کره ی خاکی، هر کسی از چیزی و چیزهایی لذت می برد.
در روی کره ی خاکی، هر کسی از چیزی و چیزهایی لذت می برد.
در دوره ی کارشناسی ارشد، یک همکلاسی داشتم که در همان روزهای اول آشنایی متوجه شدم که شباهت هایی با هم داریم؛ از سال تولد گرفته تا علائق شخصی و علمی و گرایش های سیاسی. با او بیشتر از بعضی دیگر دوست شدم.
تا چند سال قبل، یک «بدبختی بزرگ» داشتیم:
مدیران بی سواد و نابلدی داشتیم که به حرف با سوادها و کاربلدها اهمیت نمی دادند.
چند سالی است که یک «بدبختی بزرگ تر» داریم:
دانشگاه هایی ساخته ایم که به مدیران بی سواد و نابلد، مدرک باسوادی و کاربلدی می دهند.
همیشه یک «بدبختی خیلی بزرگ تر» داشته ایم و داریم:
با این مدیران و این دانشگاه ها، انتظار بهبود اوضاع داشته ایم و داریم.
اگر خواستید از «آموزش» برای خودتان دکانی بسازید - که بعید می دانم اهل این کارها باشید - یک پیشنهاد عالی برای تان دارم.
شهریور 1394 دانشجوی دکترای بازاریابی شدم.
امروز که حدوداً 2 سال از آن زمان گذشته، آزمون جامع را هم پشت سر گذاشته ام و از ترم جدید، به امید خدا به سوی رساله ی پایان نامه حرکت خواهم کرد.
در این دو سال دانشجوی بازاریابی بودن و دانشجوی دکترای بازاریابی بودن، چه کرده ام؟
این سوال را اول از همه خودم از خودم پرسیدم.
- ساعت ٤:٤٥ ب.ظ روز دوشنبه ٧ فروردین ۱۳٩٦
پیش نوشت:
این نوشته، خاطره ای واقعی است از یک دوست.و متاسفانه، تماماً واقعی است.
متغیر مستقل، متغیر تاثیرگذار است. متغیر وابسته، متغیر تاثیرپذیر.
مرتب این جمله را با خشم و دلخوری تکرار می کرد.
از او پرسیدم علت این خشم و دلخوری و رابطه اش با این تعریف ساده ازمتغیر وابسته و مستقل چیست؟
جوابش اشکم را درآورد.
از پایان نامه ی کارشناسی ارشدش برایم گفت.
- ساعت ۱:٥٧ ق.ظ روز دوشنبه ٢٢ آذر ۱۳٩٥
بعد از اتمام دوره ی کارشناسی ارشد، به طور جدی به دنبال فراهم ساختن شرایط تدریس بودم که دوستی مرا به یکی از دوستان دیگرش برای تدریس در دانشگاه معرفی کرد.
ترم تابستان را به جای همان آقایی که رییس مرکز علمی کاربردی مورد نظر بود، «مبانی سازمان و مدیریت» تدریس کردم.