این همه مشغله!
یک روزهایی هست که می گم امروز زودتر برم خونه، یک کم استراحت کنم و بعدش بلند شم به اون چیزهایی که مغزم رو اشغال کرده فکر کنم، ببینم چه کارشون می شه کرد.
یک روزهایی هست که می گم امروز زودتر برم خونه، یک کم استراحت کنم و بعدش بلند شم به اون چیزهایی که مغزم رو اشغال کرده فکر کنم، ببینم چه کارشون می شه کرد.
در روزهای آلودگی هوای تهران، مکرر پیش آمد که به ارتباط یک سری موضوعات با موضوعات دیگر فکر کنم.
موضوعاتی که در ظاهر شاید بی ربط باشند، ولی واقعا مرتبطند.
برای آدمهایی که سکون و ماندگاری طولانی مدت در یک جایگاه و اشتغال بلندمدت در یک شغل را دوست ندارند، یا بعضی دیگر که چنین شرایطی را حتی تحمل هم نمی توانند بکنند، زیاد پیش می آید که در طول مسیر از خودشان بپرسند تا کی قرار است به این وضعیت ادامه بدهم.
حالا اگر چنین فردی در سازمانی، خانواده ای، گروهی یا به طور کلان تر در جامعه ای زندگی کند که وجه غالب کارها روتین هستند، تحمل شرایط خیلی دشوارتر و گاه غیر قابل تحمل خواهد بود.
سالها قبل، وقتی جوان بودم و مجرد، در چند مورد افاضه کرده بودم که:
چرا بعضیا وقتی به مراسم عروسی میان، نه دست می زنند، نه می خندند، نه شادند، همه اش مشغول حرف زدند هستند یا زل زده اند به یه گوشه ی سالن؟
سلام.
انگار حرفهایی که از جنس صحبتهای خصوصی هستند را ناخواسته با سلام شروع می کنم.
این یک اقرارنامه است که شاید اصلا آن را نخوانید، ولی به سبب اهمیتی که برای خودم دارد و لازم است مدنظر داشته باشم، آن را می نویسم.
بعد از نوشتن پست دیشب با نام «دندان پیش یا دندان آسیا؟ مساله این است.» حال خودم خیلی بد شد.
حذفش کردم.