برای کی حرف می زنی؟
دیروز برای شرکت در مراسم ختم یکی از بستگان خانمم به مسجد رفته بودیم.
نیم ساعت به پایان مراسم مانده بود که به مسجد رسیدیم. جایی در خیابان خاوران، حوالی فرهنگسرای خاوران.
دیروز برای شرکت در مراسم ختم یکی از بستگان خانمم به مسجد رفته بودیم.
نیم ساعت به پایان مراسم مانده بود که به مسجد رسیدیم. جایی در خیابان خاوران، حوالی فرهنگسرای خاوران.
رابطه ی من با جناب دکتر «محمدحسین غوثی» رابطه ای خاص و تا حدی منحصر به فرد است.
داشتم برای چندمین بار با موضوعی کلنجار می رفتم.
گفتم بنویسمش که هم ذهنم را از این آشوب نجات بدهم و هم شاید کسی نوشته ام را خواند و نظری داد و بعدها به گوش کسان دیگری رسید و ... بالاخره، روزی، اتفاقی افتاد.
یکی از واقعیت های انکار ناپذیر در زمینه ی «فرهنگ اجتماعی» این است که وقتی مباحث «حاشیه دار» یا «حاشیه پرور» (یعنی مباحثی که ذاتاً ظرفیت حاشیه دار شدن را دارند) حضورشان در جامعه پررنگ می شود، مباحث دیگر کمابیش از دید عامه مخفی می شوند.
هر چه آن اولی قوی تر باشد یا حضوری قدرتمندتر پیدا کند، این دومی، بیشتر و زودتر کمرنگ می شود.
یکی از بدبختی های روزگار حاضر ما این است که آدم هایی داریم که شوآف بلدند و آدم ها و سازمان هایی داریم که قربانی این شوآف ها و شومن ها هستند.
یکی از اولین کارهایی که در اولین محل کارم انجام دادم، نوشتن بودجه برای شرکت تازه تاسیسی بود که برایش کار می کردم.
وقتی هم به بانک آمدم، در فاصله ی کوتاهی از استخدامم حکم «معاون واحد بودجه و صورت های مالی» برایم صادر کردند.