لطفا لپ کسی را نکشید.
گفتم حالا که وقت دارم، کمی زمان بگذارم و روی یکی از سوالات قدیمی ام کمی تحقیق کنم.
کردم.
بگذارید ماجرا را از اینجا شروع کنم؛ از چند ماه قبل.
گفتم حالا که وقت دارم، کمی زمان بگذارم و روی یکی از سوالات قدیمی ام کمی تحقیق کنم.
کردم.
بگذارید ماجرا را از اینجا شروع کنم؛ از چند ماه قبل.
این سومین یادداشت من در خصوص فاجعه ی فرو ریختن یکی از بناهای نوستالژیک تهران - پلاسکو - است.
دو یادداشت قبلی را یکی تا نیمه ی مطلب رفتم و کلافه گی اجازه نداد ادامه اش را بنویسم، دومی را هم چند سطر نوشتم، دوستش نداشتم و برای همین پاکش کردم.
اما حالا نوشتم، چون دوست دارم اگر قرار است اینجا چیزی برایش بنویسم از نوع نگاهی که این مطلب دارد، برخاسته باشد.
- ساعت ۱:٥٧ ق.ظ روز دوشنبه ٢٢ آذر ۱۳٩٥
بعد از اتمام دوره ی کارشناسی ارشد، به طور جدی به دنبال فراهم ساختن شرایط تدریس بودم که دوستی مرا به یکی از دوستان دیگرش برای تدریس در دانشگاه معرفی کرد.
ترم تابستان را به جای همان آقایی که رییس مرکز علمی کاربردی مورد نظر بود، «مبانی سازمان و مدیریت» تدریس کردم.
آیت الله هاشمی رفسنجانی 19 دی ماه 1395 درگذشت.
هر مجموعه و سیستمی به یک واحد تصمیم گیرنده نیاز دارد.
در سیستم های مدیریتی هم نیاز به فرد یا افرادی با تجربه و توان تصمیم گیری بالا که بتوانند در بزنگاه های سازمان نقش موثر خود را ایفاء کنند، ضرورتی بلامنازع است.
در سرزمین ما وجود چنین کسانی آن اندازه که باید باشد، نیست.
از این پس بدون حضور فردی تا این اندازه تاثیر گذار، روزهای سختی را پیش رو خواهیم داشت.
خدایش رحمت کند.
توضیح: عکس متعلق به سایت khordadnews است.
همکار جوان، امروز همان سوالی را پرسید که قدیمی ها تا چند سال قبل می پرسیدند.
جوابی که به او داد، کسی به قدیمی ها نمی داد.
جواب تا یکی دو دقیقه شوکه اش کرد. بعد، تا حدی قانع شد؛ البته تا حدی.
استاد گفت:
«شما هم مدیریت خوانده اید و می خوانید، من و همکارانم هم که استاد شماها هستیم، مدیریت خوانده ایم. چرا باید استادان آن ور آبی بیایند و در سمینارها نظرات شان را مطرح کنند؟
می دانید، وقتی این چشم آبی های بور با کراوات می آیند اینجا و از بازاریابی می گویند، شاید در ظاهر اتفاق خاصی نیفتد، ولی به مرور مدل کسب و کار و بازاریابی ما از شکل اسلامی اش خارج شده و غربی می شود.
آیا ما باید مثل کشورهای سرمایه داری کسب و کار کنیم و درست است که بازاریابی مان غربی باشد؟»
دوستی می گفت:
یک روز تو این مملکت، طرف تار سبیلش را گرو می گذاشت و همه تا آخرین حد ممکن به او اعتماد می کردند. حتی ناموس شان را با خاطر آسوده به او می سپردند. حالا، سبیل که خیلی مد نیست، طرف از جان مادرش و بچه هایش تا فرق شکافته مولا علی و سر و دست بریده و قرآن مجید را قسم می خورد، باز هم به راحتی زیر همه ی تعهداتش می زند و انگار نه انگار، ککش هم نمی گزد.
در کاسبی هم متاسفانه، این نوع رفتار به وفور دیده می شود.