سلام.
خیلی وقت است که مطالبی از ذهنم عبور می کند، بعضی را خام خام و بعضی را نیم پز می آورم که اینجا درباره شان صحبت کنم، ولی هر بار مجموعه ای از کارهای خرد ِ زمانبر می آیند خودشان را می اندازند وسط دایره و فرصت نوشتن را از من می گیرند.
اما، الان بالاخره نشستم که بنویسم.
یکی از موضوعات عجیب در سرزمین نازنین ما اینه که بعضی از آدمها دوست دارند داشته های دیگران رو متعلق به خودشون بدونند.
مادرم از قول این آدمها می گه: «مالِ خودم، مالِ خودم؛ مالِ مردم هم، مالِ خودم.»
این یک درد دل و دلنوشته مبتنی بر یافته ها و تجربیات شخصی است و دلیل ندارد قابل تعمیم باشد؛ هست یا نه به خواننده ی عزیز محول می کنم.
یک روز از روز معلم گذشته و من این روز را به سبک تکراری و مالوف سالهای گذشته ام، تنها به تعداد کمی از معلمان تبریک گفته ام.
به بعضی هم فراموش کرده ام تبریک بگویم.
راننده تاکسی حدود 60 سالی داشت.
این حدس من را بعداً وقتی به سال سربازی رفتنش اشاره کرد تایید کرد.
پیش تر «رادیو صدای بازاریابی» را در این پست به شما معرفی کرده ام.
در اوایل مهر ماه امسال برای دومین بار به این رادیو دعوت شدم و با جناب «عماد قاسمی» از دوستان خوب TMBA به گفتگو نشستیم.
رابطه ی من با جناب دکتر «محمدحسین غوثی» رابطه ای خاص و تا حدی منحصر به فرد است.