ما دوست خدائیم.
این روزها فشردگی برنامه ها، مجال خیلی کارها را از من گرفته و بیشتر اوقات فکرم مشغول است.
این روزها فشردگی برنامه ها، مجال خیلی کارها را از من گرفته و بیشتر اوقات فکرم مشغول است.
اگر خواستید از «آموزش» برای خودتان دکانی بسازید - که بعید می دانم اهل این کارها باشید - یک پیشنهاد عالی برای تان دارم.
در آبان ماه 96 چهل و یکمین شماره ی ماهنامه ی کاربردی «بازاریاب بازارساز» منتشر شد که مثل همه ی شماره های قبلی مقالات، مصاحبه ها، میزگرد و حتی خبرهای قابل توجه و مهمی را در خود جای داده است.
مقاله ای هم از من در این شماره به چاپ رسیده.
مقاله ای به نام «قاعده ی حد وسط در مذاکرات بازاریابی و فروش» که قرار است قاعده ای راهگشا در مسیر مذاکرات بازاریابان و فروشندگان باشد؛ با امید به اینکه این قاعده را به موارد متعدد دیگری که من ذکر نکرده ام هم به شکل مناسب ربط بدهند.
علی رغم دقت نظر بالای دوستان عزیز نشریه، دو بند آخر از هفت بند نوشته شده در این مقاله و توصیه ی پایانی بنده، در مجله دیده نمی شود.
از پست قبلی تا این یکی، خیلی تاخیر افتاد. ببخشید فکرم جمع نمی شد.
توری ساز پست قبلی که دیگر نیامد و آن قدر بد رفتار کرد که به اتفاق همسر تصمیم گرفتیم بی خیالش شویم و به قول یکی از دوستان حواله اش دادیم به خدا. (این قدرها هم برای مان جدی نبود. دوستم خیلی جدی گرفته بود.)
پیش از این در دو پست مجزا، از «حرفه ای گری» نوشته بودم و از «تجربه ی حرفه ای گری در سطح مشتریان خرد». ولی این بار و البته در یکی دو مطلب بعدی، از کسانی خواهم نوشت که اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دهند و رفتارهای غیر حرفه ای شان جز مکدر کردن خاطر مشتری، کاربردهای دیگری هم دارد. اما دست کم تصمیم من این است که هیچ مشتری جدیدی برایشان نفرستم.
درگیری ذهنی یک حالت انگیزشی است که توسط «عوامل داخلی» و «عوامل خارجی» مربوط به محصول و مشتری ایجاد می شود و می تواند به تعهد مداوم یا بلند مدت مشتری نسبت به خرید یا مصرف محصول منجر شود.
آقا، یک جا، در یک جلسه ای، در دفاع از پروژه ای خوب خودش را نشان داده است.
مدیر واحد «الف» که چشمانش برای دیدن کارمندان خودش ضعیف است، این ابراز وجود را دیده و این سوپرمن، در همان جلسه، چشم و دل او را برده است.
مدیر واحد الف، یک روز، آقا را به عنوان معاون خودش آورده و در واحد «الف» مشغول کار کرده است.