کنار مترو، پشت در شیشه ای - 1
کنار مترو، پشت در شیشه ای یک مترو مال در خیابان ِ ... پسر جوانی نشسته که سی دی فیلم و موسیقی می فروشد.
غرفه ی این پسر، در جای بدی قرار گرفته؛ کنار در ورودی، پشت شیشه ی ضخیم مترومال و قبل از پله ی برقی.
کنار مترو، پشت در شیشه ای یک مترو مال در خیابان ِ ... پسر جوانی نشسته که سی دی فیلم و موسیقی می فروشد.
غرفه ی این پسر، در جای بدی قرار گرفته؛ کنار در ورودی، پشت شیشه ی ضخیم مترومال و قبل از پله ی برقی.
کلافگی خودش میاد.
یعنی، از اون دسته پدیده هاست که هر وقت شرایط رو فراهم ببینه، سر و کله اش پیدا می شه؛ نه اجازه می گیره، نه اعلام می کنه.
چقدر هم به سراغ من یکی میاد!
می گم اگه کلافگی بطور متوسط همین اندازه به بقیه آدمها سر بزنه که به من می زنه، به گمانم باید بگم بزرگترین ویژگی مشترک نسل آدمی - دست کم نسل فعلی - کلافگیه.
خاطره هایی که هر از گاهی خواهم نوشت، ترتیب زمانی نخواهند داشت. هر وقت هر کدام به خاطرم آمد،می نویسم.
بر اساس یک سری مشاهده ، قصد طرح چند سوال را دارم؟
سوال از رفتاری که محدود به یک کشور نیست.
بعضی مواقع لازم است برای دیگران غول بسازیم.
اینکه آنها علاقمند باشند غول داشته باشند یا نه، اهمیتی ندارد؛ چون اصلاً به خودشان مربوط نیست.
ما هر وقت لازم بدانیم، موظفیم و متعهدیم برای آنها غول بسازیم.
چگونه؟
در این 20 و خرده ای سالی که در سازمان های کوچک و بزرگ مشغول کار بوده ام، از دولتی و خصوصی و نیمه دولتی و وابسته به نهاد گرفته تا خصولتی (خصوصی دولتی شده) تقریباً با همه نوع سازمانی آشنایی پیدا کرده ام؛ یا شاغل آنها بوده ام یا به سبب دورانی که حسابرس بوده ام با آنها سر و کار داشته ام.
در این بین آدم های زیادی آمده اند و رفته اند که من با نوع نگاه خاص خودم متوجه نکات مهمی از این رفتن ها و آمدن ها شده ام.
در سی و نهمین شماره ماهنامه ی «بازاریاب بازارساز» مقاله ای داشتم به نام «برای اثبات اینکه حرفه ای هستم.»
توصیه هایی برای بازاریابان و فروشندگانی که به شغل خود نگاه حرفه ای دارند.