ایستگاه متروی دروازه دولت به ادعای برخی، شلوغ ترین و پر ترافیک ترین ایستگاه متروی تهران است.
من که باید صبح ها در این ایستگاه پیاده شوم، برای جلوگیری از مشکلات مربوط به این شلوغی، معمولا از همان اول ایستگاه که سوار می شوم، میله ی کنار در ورودی را می گیرم و همان جا می مانم که بتوانم راحت پیاده شوم.
فکر می کردم هیچ وقت کارمند نشوم، آن هم کارمند بانک؛ ولی شدم.
چطوری اش بماند برای بعد؛ شاید در مطلب جداگانه.
در طی تمام دوران کاری ام، از همان کار دانشجویی در دفتر حسابرسی که «کمک حسابرس» بودم تا هر کار دیگری که بعدها ، در سال های بعد انجام داده ام، تا همین الان، تقریباً در هیچ مقطعی فقط به یک شغل بسنده نکرده ام.
یکی از اولین کارهایی که در اولین محل کارم انجام دادم، نوشتن بودجه برای شرکت تازه تاسیسی بود که برایش کار می کردم.
وقتی هم به بانک آمدم، در فاصله ی کوتاهی از استخدامم حکم «معاون واحد بودجه و صورت های مالی» برایم صادر کردند.
من یک همکار دارم که بیش از یک دهه است با هم دوست هستیم.
من و او مثل هر دو انسان دیگری در عین شباهت، تفاوت هایی هم داریم که برایم جالب است.