خاطرات سازمانی من- تجربه ی بازنشستگی
وارد اداره شدم.
به روال جاری هر روزه، کامپیوترم را روشن کردم ولی سیستم بالا نیومد.
نام کاربری و کلمه عبور را می زدم ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد.
وارد اداره شدم.
به روال جاری هر روزه، کامپیوترم را روشن کردم ولی سیستم بالا نیومد.
نام کاربری و کلمه عبور را می زدم ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد.
در صفحه ی اینستاگرام پستی گذاشته ام به نقل از کتاب «یادداشت های روزانه جان سی مکسول» که دیدم جای پرداختن بیشتر دارد، گفتم اینجا هم کمی بیشتر درباره اش بنویسم.
در دوران سربازی ما اصطلاحی بسیار باب بود: «شانس خدمتی».
بعضی آدمها، مرام شان مرام درستی است ولی در جای مناسب خودشان قرار نمی گیرند.
گرفتار آدمهایی می شوند که آنها را به درستی درک نمی کنند و قدر آنها و آن چه انجام می دهند را نمی فهمند.
مدتی است فکرم مشغول این موضوع است:
رفتارهایی که از آدمها می بینیم که اگر ضرورت برنامه ای یا حرفه ای شان نبود، شاید انجامش نمی دادند.
چند سال پیش همکاری داشتم که از شرایط کاری اش ناراضی بود.
وقتی بعد از مدتها تلاش و پیگیری، توانست رضایت مدیران را جلب کند و با انتقالش به بخش دیگری از سازمان موافقت شد، انتظار داشتیم آنچه را در اختیار دارد به دیگران منتقل کند تا بعد از رفتنش کارهای آن واحد سازمان معطل نماند.
در سازمانِ جدید تازه وارد حساب می شدم.
تهیه گزارش تحلیلی هفتگی از وضعیت حساب های سود و زیانی سازمان به من واگذار شده بود؛ گزارشی که پیش از من هفته های متمادی تهیه و ارائه شده بود.