اوتیسم سازمانی
سال گذشته در ترجمه ی فصولی از یک کتاب برای اولین بار با این اصطلاح آشنا شدم.
سال گذشته در ترجمه ی فصولی از یک کتاب برای اولین بار با این اصطلاح آشنا شدم.
می خواهم از تجربه ای بنویسم که بارها و بارها، در سازمان های مختلف، در مرور زمان به آن رسیده ام ولی هر بار به شکلی مشابه بروز یافته است.
از پست قبلی تا این یکی، خیلی تاخیر افتاد. ببخشید فکرم جمع نمی شد.
توری ساز پست قبلی که دیگر نیامد و آن قدر بد رفتار کرد که به اتفاق همسر تصمیم گرفتیم بی خیالش شویم و به قول یکی از دوستان حواله اش دادیم به خدا. (این قدرها هم برای مان جدی نبود. دوستم خیلی جدی گرفته بود.)
پیش از این در دو پست مجزا، از «حرفه ای گری» نوشته بودم و از «تجربه ی حرفه ای گری در سطح مشتریان خرد». ولی این بار و البته در یکی دو مطلب بعدی، از کسانی خواهم نوشت که اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دهند و رفتارهای غیر حرفه ای شان جز مکدر کردن خاطر مشتری، کاربردهای دیگری هم دارد. اما دست کم تصمیم من این است که هیچ مشتری جدیدی برایشان نفرستم.
آخرین پرسش لازم در تعریف هدف اصلی و رسالت کسب و کار این است :
«از دید مشتری چه چیز ارزش تلقی می شود؟»
شاید این پرسش از پرسش های دیگر مهم تر باشد، اما به هر حال پرسشی است که کمتر پرسیده می شود.
پیش نوشت 1- این چند بند، فقط بخش هایی از نظرات من در مرور دوباره ی پست قبلی خودم است. نه پاسخ یا راه حل. راستش نه از من سوال کرده و نه راه حل خواسته.
پیش نوشت 2- چند روز اخیر ، برنامه های خیلی فشرده ای داشتم که مانع از آن شد که زودتر بیایم و بنویسم. ببخشید.
کنار مترو، پشت در شیشه ای یک مترو مال در خیابان ِ ... پسر جوانی نشسته که سی دی فیلم و موسیقی می فروشد.
غرفه ی این پسر، در جای بدی قرار گرفته؛ کنار در ورودی، پشت شیشه ی ضخیم مترومال و قبل از پله ی برقی.