روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

یادداشت های مدیریت و بازاریابی و فروش

روزنوشته های علیرضا داداشی

فارغ التحصیل دکترای مدیریت بازرگانی (بازاریابی) از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.

از اول مهر 1395 وبلاگ نویسی می کنم؛ این وبلاگ را تیر 1396 راه اندازی کرده ام.

از مدیریت می نویسم و بازاریابی و فروش. موضوعات دیگر را هم از دید مدیریت تحلیل می کنم.

نظرات دوستانم نواقص مرا برطرف خواهند کرد.

آخرین نظرات

۸۳ مطلب با موضوع «یادداشت های عمومی» ثبت شده است

عالم دوست داشتنی خواب

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۲۲ ب.ظ

عالم خواب را دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۲۲
علیرضا داداشی

آماده کردن همه ی اسباب بزرگی

دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۵۰ ق.ظ

لازم است بدانیم که برای موفقیت در هر کاری، تنها برخورداری از «علاقه» یا تصور برخورداری از علاقه - حتی تصور برخورداری از علاقه ی شدید و عمیق - واقعاً کافی نیست.

باید اسباب بزرگی همه آماده کنیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۹:۵۰
علیرضا داداشی

برادرم حمیدرضا

شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ

محتوای این پست تبلیغاتی نیست.

یعنی هدفش تبلیغ نیست؛ بیشتر از نوع شرح تجربیات موفق است، ولو این که می تواند تبلیغات هم باشد. و البته این خودش بالذاته بد هم نیست.

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۶
علیرضا داداشی

مثل مهمانی دیشب

دوشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۳۶ ق.ظ

می خواهم از مهمانی عید دیدنی دیشب برایتان بنویسم.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۳۶
علیرضا داداشی

از فروش فایل های دیگران تا برگزاری سمینار

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ

چندی پیش یک آقایی در صفحه ی اینستاگرامش مبادرت به فروش فایل های صوتی «محمدرضا شعبانعلی» در خصوص «اتیکت» کرده بود.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۲۰
علیرضا داداشی

تسلیت نمی گویم

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۵۹ ب.ظ

نه تنها تسلیت نمی گویم، از دیدن و خواندن پیام های تسلیت متنفر هم هستم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۵۹
علیرضا داداشی

چارلز دیکنز، پیپ، مجرم فراری و من

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ب.ظ

مرد به ساق پایش نگریست و پرسید:«می‌دانی سوهان چیست؟»

پیپ گفت:«بله آقا».

مرد پرسید:«آیا می‌توانی مقداری نان و غذا و یک سوهان برایم بیاوری!»

پیپ جواب داد:«بله آقا».

مرد گفت:«قول می‌دهی دراین‌باره با کسی صحبت نکنی؟»

پیپ گفت:«بله».

مرد گفت:«فردا منتظر تو هستم. یادت نرود چه قولی داده‌ای. اگر دراین‌باره با کسی حرفی بزنی حسابت را می‌رسم».

سپس پیپ را رها کرد.

پیپ با سرعت هرچه تمام‌تر به طرف دهکده و منزل خود دوید.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۷
علیرضا داداشی