فکر می کردم هیچ وقت کارمند نشوم، آن هم کارمند بانک؛ ولی شدم.
چطوری اش بماند برای بعد؛ شاید در مطلب جداگانه.
در طی تمام دوران کاری ام، از همان کار دانشجویی در دفتر حسابرسی که «کمک حسابرس» بودم تا هر کار دیگری که بعدها ، در سال های بعد انجام داده ام، تا همین الان، تقریباً در هیچ مقطعی فقط به یک شغل بسنده نکرده ام.
یکی از معضلات شناخته شده در حوزه ی «قانون» و «قانون گزاری» در کشور ما، «اجرای قانون» است.
آن لطیفه ی دوران کودکی ما (دهه ی پنجاه و شصت) را یادتان هست؟
«بیکاری» باعث پریشانی های روان شناختی طاقت فرسا می شود، نه از آن جهت که بیکاری عامل فقر اقتصادی است، بلکه عمدتا به این خاطر که «عزت نفس» انسان را از بین می برد. کار، شایستگی و انسانیت او را محک می زند.
«کشور توسعه نیافته» معنا ندارد؛ این کشورها «ضعف مدیریت» دارند.
پی نوشت:
خواندن و نوشتن از «پیتر دراکر» بهانه لازم ندارد.
این دو یادداشت را از پشت جلد کتاب «روزنوشته های پیتر دراکر» انتخاب کرده ام.